امروز با خواندن مطالب وبلاگ خاطرات دکتر بالتازار ، یاد یک خاطره افتادم . من ترشی به خصوص قره قوت خیلی دوست دارم . بچه هام هم عاشق این چیزان . سیرمانی هم ازش ندارند . یک روز از ترس اونا یواشکی داشتم قره قروت میخوردم که یهو انگار موی دختر کوچیکم رو آتیش زدند! دوید و اومد جلو و گفت : منم میخوام . چی میخوری ؟ منم که غافلگیر شده بودم ، گفتم : کوفت !!! ... یک ربع ساعت بعد خانمم با عصبانیت اومد سراغم و گفت : داری چی میخوری ، این بچه منو کلافه کرده ... یک سره میگه : من کوفت میخوام ، بابا داره میخوره به من نمیده !!!!!!!!!!!!! امان از دست این بچه ها !!!!!
یا رب نظری کن به دل خسته و زارم
غرق گنهم ، رو سیهم ، توبه گزارم
الغوث زنان من به درت راه سپارم
در این رمضان ، محو نما زشتی کارم
( این شعر تقدیم به همه پارسی بلاگی های گل)
التماس دعا !