سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانشی را از کسی پنهان بدارد یا برآن به عنوان پاداش مزد گیرد، هرگز آن دانش به وی سودی نرساند . [امام سجّاد علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :460
بازدید دیروز :18
کل بازدید :322097
تعداد کل یاداشته ها : 352
103/9/5
2:28 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کمیل دیده بان[439]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی کانون مسجد فاطمیه شهید یه پایگاه امام جعفر صادق شهیدیه دانشجو رضا صفری بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن سرباز ولایت گل باغ آشنایی کشکول چلچلی من نگارستان خیال ...تـــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــدا سورپرایز نگاهی نو به مشاوره سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام Mystery نزار تنها بمانم اسیرعشق چشمـــه ســـار رحمــت ||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *|| کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب بهانه ـــــــ م . ج ـــــــــ سلحشوران حس لطیف من تنهایی......!!!!!! سارا احمدی ماتاآخرایستاده ایم وبلاگ گروهیِ تَیسیر صحبت دل ودیده ارمغان تنهایی * مالک * عکس های زیبا و دیدنی از دنیای پرندگان شهیدباکری میاندوآب سرزمین رویا دل نوشته فرمانده آسمانی من RASTI از هر در سخنی پلاک صفر ✘ Heart Blaugrana اسیرعشق farajbabaii ارواحنا فداک یا زینب مشکات نور الله Royapardazi جایی برای خنده وشادی و تفریح دهکده کوچک ما سامانه افزایش بازدید عی سی رنک اسرا عاشقانه شاپرکها زنگ تفریح 【∂Đιss ℓσνє ℓ گیاهان دارویی روستای اصفهانکلاته

محمودرضا بیضائی متولد 18 آذر ماه 1360 بود، اگر چه سن و سالش به مجاهدت در انقلاب و دفاع مقدس نمی‌رسید، اما خود را به قافله شهدای مدافعان حرم رساند تا نشان دهد که هنوز هم می‌توان از دروازه تنگ شهادت گذشت.

مقاومت و بیداری اسلامی زمینه‌ساز ظهور است

«محمودرضا بیضائی» که به او حسین نصرتی نیز گفته می‌شد، با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ به حرم حضرت زینب کبری(س) به دست گروه‌های صهیونیستی ـ وهابی، برای دفاع از حرم خاندان اهل بیت(ع) به سوریه رفت تا اینکه ظهر روز یک‌شنبه 29 دی ماه 1392 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) توسط تروریست‌های تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل آمد. کوثر بیضائی تنها یادگار محمودرضا این روزها عجیب دلتنگی می‌کند اما او نیز می‌داند پدرش اگرچه عاشقانه او را دوست می‌داشت اما پیرو مکتب حسین بن علی (ع)‌ بودن، بهایی دارد که محمودرضا آن را با خونش پرداخت. آنچه در پی ‌می‌آید حاصل همکلامی با احمد‌رضا بیضائی برادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

به عنوان برادر بزرگتر شهید، چه رابطه‌ای بین شما و ایشان وجود داشت؟

طبق آیه قرآن که خداوند می‌فرماید: «انماالمؤمنون اخوه» محمودرضا نه تنها به واسطه خویشاوندی برادرم بود، بلکه به خاطر بسیجی بودن، فدایی رهبر انقلاب و اسلام بودن، برادرم بود که این رابطه نوع دوم پررنگتر از رابطه برادر نسبی بودن است. من همان اندازه که سایر شهدای انقلاب و دفاع مقدس را با وجود اینکه نه دیده‌ام ونه با آنها زندگی کرده‌ام، دوستشان دارم، به محمودرضا هم به عنوان یک شهید ارادت قلبی دارم. ارتباط ما مانند برادری دینی بود و ارادتمان به یکدیگر از جنس ایمان و نور ولایتمداری بود.

آقای بیضائی چه شد که محمودرضا از همه وابستگی‌هایش نظیر کودک خردسالش گذشت و برای دفاع از حریم اهل بیت به خارج از کشور رفت؟

خارج از کشور مفهومی ندارد، همه جا برای ما کربلاست. یک روز خرمشهر و شلمچه کربلا بود و امروز دمشق و انشاءالله یک روز هم قدس. شاید یک روز هم جبهه ما قلب اروپا باشد. هرجا به خاطر اسلام حاضر و در حال جهاد باشیم، آنجا کربلای ماست. شهدایی چون محمودرضا افرادی بودند که روی خودشان کار کردند و توانستند راه‌های معنوی را طی کنند. این‌ها همه تفکرات و حرکت‌هایی است که در سلوک غالب شهدا دیده می‌شود، چیزی است که درکش برای ما که درگیر روزمرگی‌ها و هوای نفسانی هستیم مشکل است. مگر اینکه کسی وارد این راه شود. چطور می‌شود که فردی از جگرگوشه و خانواده و همه تعلقات بگذرد؟ محمود‌رضا در زمانی شهید شد که از نظر شرایط مادی، زندگی خوبی داشت، ازدواج کرده، صاحب فرزند شده و تلاش می‌کرد تا حداقل‌های یک زندگی عادی را برای خانواده‌اش از نظر مسکن، حقوق و... فراهم کند. اما او تنها به دنبال جمع کردن مال دنیا نبود. حداقل را تأمین می‌کرد و بعد به همه اینها پشت پا زد. هنر اینجاست. هنر همه شهدا در مطالعه و سیر زندگی آنها شناخته می‌شود. حتی عرفا و سالکین‌الی‌الله مشکل به این نقطه می‌رسند. شاید از تعلقات مادی بشود گذشت ولی اینکه کسی «بااختیار» از اختیار خودش بگذرد، خیلی جای تأمل دارد، این همان نقطه اوج بندگی خداست.

آنچه که می‌توان به آن اشاره کرد همان ایثار و از خود گذشتگی است که در زندگی شهدا دیده می‌شود. همه این ایثار و فداکاری برگرفته از نهضت عاشورای اباعبدالله‌الحسین است، این ویژگی‌ها تنها در مکتب امام حسین‌(ع) دیده می‌شود. راه شهدا هم برگرفته از راه سیدالشهدا و اهل بیت‌(ع) است. به گفته شهید آوینی، غایت خلقت جهان پرورش انسان‌هایی است که بر هر چه ترس و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.

‌ گویا شهید بیضائی در کارهای فرهنگی هم دستی داشتند، ایشان با فرهنگ شهادت چقدر آشنا بودند؟

زمانی که محمودرضا 13 ، 14 سال داشت، یک دانش‌آموز بسیجی بود. ارتباط محمودرضا با شهدا بسیار نزدیک بود. سرشت او با فرهنگ شهادت آغشته شده بود. به سختی می‌توان توصیفش کرد. مانند این بود که گمشده‌ای را در وجود شهدا جست‌وجو می‌کرد و به دنبال چیزی می‌گشت. محمودرضا 15سال داشت که دو دفترچه از بنیاد شهید گرفت تا خاطرات شهدا را در آن جمع‌آوری کند. می‌گفت من می‌خواهم روی شهید عبدالمجید شریف‌زاده کار کنم که از شهدای تبریز بود. خیلی دنبال همرزمان و خانواده شهید بود تا بهترین روایت را از شهید عنوان کند. خاطرات شهدا را درج می‌کرد و گاهی هم برای بعضی شهدای گمنام سنگ مزار نذر می‌کرد و می‌خرید. به جرأت می‌توانم بگویم محمودرضا میان شهدا دنبال شهادت خودش بود که در نهایت هم به آرزویش رسید.

شهادت‌شان چطور رقم خورد؟

من قبل از شهادت محمود به شهادتش یقین داشتم. طوری که وقتی صحبتی می‌کرد من ساکت می‌شدم و اجازه می‌دادم تا او همه صحبت‌هایش را انجام دهد و حرف‌هایش کامل شود، چون می‌دانستم بعدها باید اینها را روایت کنم و این مطالب باید بعدها گفته شود. انگار با یک شهید زنده نشسته‌ام. می‌دانستم که برای ترسیم چهره یک رزمنده در جبهه مظلوم مقاومت وظیفه‌ای بر دوش دارم. خود محمود هم این احساس وظیفه را داشت. کلی آثار در آرشیو خودش دارد. بسیاری از تصاویر با دوربین خودش گرفته شده بود. دائم دوربین همراهش بود. در سوریه از دیوارنوشته‌های داعش و تکفیری‌ها عکاسی کرده بود. از بعضی شهدا در لحظه شهدا که خیلی هم کم اتفاق می‌افتد عکس گرفته بود. در نهایت محمود رضا در 29دی ماه 1392 در حالی که تنها 32سال بیشتر نداشت، در سوریه به شهادت رسید. همسرش می‌گوید: یک بار در خانه صحبت وصیتنامه شد، به پوستر «حاج‌همت» روی کمدش اشاره کرد و گفت: «وصیت من این است». روی این پوستر که هنوز هم آنجاست، نوشته: «با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک لحظه آرام و قرار نگیرم.»

در شرایط کنونی مسئله «جبهه مقاومت اسلامی» بسیار مطرح می‌شود. شهید تا چه میزان روی این مسئله تأکید داشت؟

نظر محمودرضا درباره سوریه این بود که جبهه مقاومت اسلامی در سوریه جبهه زمینه‌ساز ظهور مهدی (عج) است. محمودرضا دو سال در زمانی که نوجوان بود، مجله موعود را مرتب پیگیری می‌کرد. نزدیک به دوسال تمام مقالات و کتاب‌های آخرالزمان و کتاب‌های مؤلفین شیعه و سنی را مطالعه می‌کرد. یکی از شاخه‌های مورد علاقه او مطالب آخرالزمان بود.

زمانی که بحث بیداری اسلامی پیش آمده بود به شدت آن مباحث را دنبال می‌کرد. یک نکته محوری در حرف‌هایش بود و آن اینکه همه این رویدادها مقدمه‌ای برای ظهور است. خیلی به این موضوع تأکید داشت که اتفاقات در منطقه باید ختم به ظهور حضرت مهدی شود. محمودرضا می‌گفت: شروع بیداری اسلامی و سقوط دیکتاتورها در منطقه، نشان از این دارد که دست خدا از آستین ملت‌ها بیرون آمده و دیکتاتورهایی که مانع ظهور هستند، از بین رفته و ملت‌ها آماده ظهور شوند. محمودرضا به جبهه شام و سوریه همین طور نگاه می‌کرد و حضورش درسوریه یک عقبه معنوی و اعتقادی خیلی قوی داشت.

دوستان شهید چه خاطراتی از حضور او در سوریه بیان کرده‌اند. یکی از آنها را بیان کنید.

محمودرضا مجموعه‌ای از عکس‌ها و دیوارنوشته‌ها را فراهم کرده بود که یک روز در سوریه یکی از همرزمانش در یکی از عکس‌ها مشغول نوشتن یک شعار به زبان عربی روی دیوار بود. محمودرضا تعریف می‌کرد وقتی جمله‌اش تمام شد. دوستم زیر جمله نوشت «جیش الخمینی فی سوریا» و زد زیر خنده و گفت: اینها از اسم امام خمینی (ره) هراس دارند و واقعاً هم این طور بود.

کمی فضای گفت و گو را تغییر دهیم، تا به حال شده بود که بین شما و برادر شهیدتان بحثی به وجود آید؟

بله، پیش آمده بود. خوب به خاطر دارم، سال 74بود، کاست ترانه‌های پاپ تازه وارد بازار شده بود که محمود‌رضا چند تا از این کاست‌ها را تهیه کرده بود. من هم تازه شروع کرده بودم به تعلیم قرائت قرآن. تهیه این کاست‌ها توسط او، من را عصبانی کرد و به محمودرضا گفتم که چرا آنها را به خانه می‌آوری؟ اما او به حرف‌های من اهمیت نمی‌داد. سر این قضیه با او درگیر شدم. می‌گفتم وقتی در خانه‌ای صدای قرآن می‌آید، جای این کاست‌ها نیست. به همین دلیل با هم برخورد کردیم. ما یک کمد داشتیم که مشترک بود و وسایل شخصی‌مان را در آن می‌گذاشتیم. یک روز دیدم کاست‌های محمودرضا دیگر در کمد نیست. پرسیدم کاست‌ها چی شد؟ گفت داشتم حاج‌منصور گوش می‌دادم، حاج‌منصور یک چیزی گفت. متوجه شدم کاملاً درست می‌گوید. حاج‌منصور گفته بود، این نوارهایی که مجوز دارند مهر امام زمان (عج) که به آنها نخورده. این حرف روی محمود تأثیر گذاشته بود و دیگر به آن کاست‌ها گوش نداد. این خاطره را گفتم تا همه بدانند شهدا هم انسان‌های عادی هستند، اما سیر و سلوک معنوی داشتند و عاقبت به مقام شهادت رسیدند.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

روزی که محمودرضا را دفن کردیم، نصف شب رفتم سر مزارش، خیلی منقلب شدم. با او حرف زدم. گفتم من فکر می‌کردم استاد تو هستم ولی اشتباه کردم که چنین فکری کردم. حالا می‌فهمم چه کسی استاد چه کسی است. پیکر برادرم در تابوتی بود که پرچم جمهوری اسلامی رویش بود و در تمام طول تشییع فقط به برادرم غبطه می‌خوردم. احساس حقارت می‌کردم. حس جا ماندن و کم آوردن، عقب ماندن. گریه‌هایم برای از دست دادن برادر نبود بلکه اشک‌هایم برای غبطه‌ به جایگاه محمودرضا بود. او که بعد از من آمد و پیش از من هم رفت و با شهادت هم رفت. بعد از رفتنش فهمیدم کی بود و چه کار کرد. محمودرضا مذهبی بود اما اصلاً تظاهر به مذهبی بودن نداشت. به هیچ کس حتی التماس دعا هم نمی‌گفت. رفتارهایش طوری بود بوی خاص بودن نمی‌داد. خیلی متفاوت بود. محمودرضا به جبهه مقاومت اسلامی معتقد بود. مردم باید بدانند این جبهه وجود دارد و جبهه مد نظر امام خمینی است. مگر قرار نیست بسیجیان به فکر تشکیل حکومت جهانی اسلام باشند؟! مگر امام در پیام پذیرش قطعنامه نفرمودند: «جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد.» این جبهه توسط امام باز شده، نباید کتمان کرد و به خاطر ملاحظات سیاسی و بین‌المللی آن را کنار گذاشت. تکلیف بچه‌ها فقط حفظ کاشی‌های حرم نیست گرچه دفاع از حرم‌های اهل بیت شرف و فخر ما است. همانطور که بابی انت و امی گفتیم نباید بگذاریم یک خط روی کاشی حرم حضرت زینب(س)‌ بیفتد و حاضریم همه فدا شویم. ولی فقط این نیست. بنابراین باید روی جبهه مقاومت اسلامی تأکید شود.

 هنوز هم منتظرم محمودرضا از مأموریت بازگردد

 لهجه شیرین آذری و بغض‌های گاه و بیگاه و چشم‌های خیس و گونه‌های نمناک مادر شهید بیضایی را می‌شد از پشت خطوط سیم‌ها حس کرد. مادرانه‌های او رنگ و عطر دیگری دارد. این مادر شهید همانند ام وهب‌های زمانه ماست که این روزها صلابت‌شان چشم دشمنان را کور کرده است. زنانی که خود رخت جهاد بر تن جگر گوشه‌های‌شان کردند و با سربند یا زینب (س) راهی جبهه مقاومت اسلامی کردند. بانو بیضائی یکی دیگر از همان مادران شهید است که خود بار سفر دردانه‌اش را بست و او را راهی دیار پیامبر عاشورا کرد. آنچه در پی می‌آید روایت‌های این مادر شهید از محمودرضایش است.

من متولد 1330 در تبریز هستم. با پدر بچه‌ها نسبت فامیلی داشتم، ایشان پسر عموی من بودند. از آنجایی که خیلی همدیگر را دیده بودیم، با ویژگی‌ها ی اخلاقی همدیگر آشنا بودیم. بعد هم قسمت شد و سال 1352 ازدواج کردیم. یک مراسم سنتی و ساده گرفتیم و اکنون به لطف خدا من مادر دو پسر و دو دختر هستم. پدر بچه‌ها خیلی معتقد و مؤمن است. یک ریال هم مال حرام وارد زندگی مشترک‌مان نکرد. کارمند پالایشگاه و مسئول امور مالی بود. تربیت بچه‌ها هم تربیتی مکتبی و ایمانی بود.

همه‌شان تحصیل کردند و در زندگی موفق هستند. محمودرضا بعد از سپری کردن خدمت سربازی در سپاه وارد این نهاد مقدس شد. بسیار فعال بود و سخت تلاش می‌کرد. خیلی مهربان بود، دردانه‌ام پاک، نمازخوان، اهل مسجد و هیئت بود.

درجات معنوی محمودرضا برای من که مادرش بودم ستودنی بود. هرگز از کارها و اقداماتش به ما حرفی نمی‌زد و ما در جریان جهادش در سوریه نبودیم. شاید نگران بود که دلواپسی‌های من و پدرش و دلهره‌هایمان کار دستش بدهد. زمانی که شهدای گمنام را می‌آوردند محمودرضا خودش را به کاروان شهدا می‌رساند و در مراسم شرکت می‌کرد و تمام تلاش خود را برای یک میزبان شایسته بودن انجام می‌داد. سن و سالش که به جنگ و جهاد نمی‌خورد اما همیشه حسرت نبودن‌هایش در زمان جنگ را داشت. عاشق امام خمینی و رهبرمان امام خامنه‌ای بود.

ما اطلاع نداشتیم که پسرم محمودرضا مأموریت به کجا رفته است، شهادتش را یکی از دوستانش به خانمش اطلاع داده بود. عروسم هم با پدر محمودرضا تماس می‌گیرد که پدر جان به تهران بیایید، محمودرضا تصادف کرده است. او هم راهی تهران می‌شود. آنجا متوجه شده بود که محمودرضا شهید شده. همسرم بعد از تشییع پیکر در تهران خودش آمد و به من خبر داد که پسرمان شهید شده است. گفت ناراحت نشو محمود‌رضا فدایی امام حسین‌(ع)‌، حضرت‌زینب‌(س)‌ و حضرت علی‌اکبر(ع) شده است. خود خانم حضرت زینب(س) به ما صبر داده است. من هنوز هم باور نکرده‌ام که پسرم شهید شده. هنوز هم منتظرم محمودرضا از مأموریت برگردد. هر هفته هم به وادی رحمت می‌روم. عکسش را نگاه می‌کنم و خیلی دلتنگش می‌شوم. اما من از حضرت زینب(س) صبر خواستم، چون پسرم خودش این راه را برگزید و در این راه هم مجاهدت‌های زیادی انجام داد. من به راهی که پسرم در آن قدم برداشته اعتقاد دارم و می‌دانم آنها مبارزین جبهه مقاومت اسلامی هستند و خدا را شاکرم که پسرم در صراط مستقیم قدم گذاشت و تلاش کرد.