امام محمد باقر(علیهالسلام) پنجمین امام شیعیان؛ نام مبارکش «محمد» ، لقب معروفش «باقر» یا «باقر العلوم» و کنیهاش «ابو جعفر» است. در سال 57 هجری قمری و در شهر مدینه؛ به دنیا آمد و در سی و نه سالگی بعد از وفات پدر بزرگوارش؛ امام سجاد(علیهالسلام) به امامت رسید. مادر گرامی آن حضرت؛ «ام عبدالله» دختر امام حسن(علیهالسلام) بود.
وفات امام باقر(علیهالسلام) در سال 114 هجری و در شهر مدینه بود، دوران امامت ایشان، هیجده سال به طول انجامید که این مدت معاصر با پنج تن از خلفای اموی بود که عبارتند از:
1. ولید بن عبدالملک.
2. سلیمان بن عبدالملک.
3. عمر بن عبدالعزیز.
4. یزید بن عبدالملک.
5. هشام بن عبدالملک.[1]
امام باقر(علیهالسلام) و دیگر معصومین(علیهمالسلام) در همهی رفتارهایشان با مردم و حضورشان در جامعه، سعی در هدایت انسانهای گمراه و اصلاح جامعهی آلوده زمان خود را داشتند که در اینجا به بعضی از تأثیرات امام باقر(علیهالسلام) میپردازیم:
1. پیریزی دانشگاه بزرگ اسلامی
پنجمین امام شیعیان، که لقب «باقر العلوم» (شکافندهی دانشها) را داشت، با وجود شرایط سختی که در زمان امامت داشت، توانست مقدمات یک مرکز علوم اسلامی را پایهگذاری کند که در زمان فرزندش امام صادق(علیهالسلام) به اوج عظمت خود رسید و شخصیتهای بزرگ علمی و بعضی از پیشوایان اهل تسنن از محضر ایشان استفاده کردند و شاگردان برجستهای هم در علوم مختلف اسلامی در مکتب آن حضرت، تربیت شدند.[2]
2. انجام مناظرات مختلف و روشنسازی حقیقت
امام باقر(علیهالسلام) برای بیداری مردم و نمودار شدن حقیقت، مناظرات متعددی با سران گروههای منحرف داشتند.[3] مانند مناظره با «نافع بن ازرق» که از خوارج بود و مناظره با اسقف بزرگ مسیحیان که این مناظره را به اختصار بیان میکنیم:
کشیشان و راهبان مسیحی با عدهی زیادی از مردم منتظر اسقف بزرگ مسیحی بودند که هر سال فقط یکبار میآمد و آنان مشکلات علمی خود را از او میپرسیدند و امام باقر(علیهالسلام) هم به طور ناشناس، در اجتماع آنها شرکت نمود.
اسقف بزرگ آنها که شخصی پیر و بسیار سالخورده بود و او را در صدر جایگاه نشاندند، رو به جمعیت کرد و با دیدن امام باقر(علیهالسلام) به ایشان عرض کرد: از ما هستید یا از امت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله)؟
فرمود: از امت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله).
پرسید: از دانشمندان آنان هستید یا از نادانان؟
فرمود: از نادانان نیستم.
عرض کرد: از شما چند سؤال میکنم.
فرمود: بپرس.
پرسید: چه طور شما ادعا میکنید که اهل بهشت غذا و آب میخورند ولى ادرار و مدفوع ندارند، چه دلیلى بر این ادعا دارید که بتوان قبول کرد.
فرمود: دلیلى که نمیتوان رد کرد، بچهایست که در رحم مادر است؛ غذا میخورد، ولى فضله ندارد.
دانشمند نصرانى گفت: مگر شما نگفتید از دانشمندان نیستم؟
فرمود: گفتم از نادانان نیستم.
عرض کرد: سؤال دیگرى دارم.
فرمود: بپرس.
پرسید: کدام ساعت از شبانه روز است که نه از روز حساب مىشود و نه از شب.
فرمود: آن ساعت بین سپیده دم تا برآمدن خورشید است که بیمار، سبک مىشود و شخص خوابیده بیدار میگردد و بیهوش به هوش مىآید.
اسقف نصرانی فریادی کشید و با ناراحتی گفت یک سؤال دیگر دارم که به خدا قسم جواب آن را نمیتوانى بدهى.
امام(علیهالسلام) فرمود: سؤال کن، ولى بدان که قسم بیمورد و دروغ خوردهاى و گنهکار هستی.
پرسید: کدام دو نفر بودند که در یک روز متولد شدند و در یک روز از دنیا رفتند یکى پنجاه سال عمر کرد دیگرى صد و پنجاه سال؟
فرمود: آن دو، «عُزَیر» و «عُزَیره» بودند که در یک روز متولد شدند همین که به سن بیست و پنج سالگى رسیدند عزیر سوار الاغ خود بود از یک ده در انطاکیه رد میشد، آن ده ویران شده بود. گفت: «در شگفتم که چگونه خداوند این مردهها را زنده میکند». خداوند او را صد سال میراند، سپس او را با الاغ و غذا و آبى که همراه داشت دو مرتبه مثل اول زنده کرد به خانهی خود برگشت و آن دو برادر بعد از بیست و پنج سال با هم از دنیا رفتند.
دانشمند نصارى به مسیحیان حاضر در آنجا گفت: از من داناتر را آوردهاید و در میان خود نشاندهاید که آبروى منرا ببرد و مفتضح نماید تا مسلمانان بدانند بین آنها کسى هست که تمام علوم ما را میداند و اطلاعاتى دارد که ما نداریم، به خدا دیگر با شما سخن نخواهم گفت، و بعد از این براى پاسخ سؤالهاى شما نخواهم نشست.[4] و در روایتی دیگر است که آن پیرمرد نصرانی، پس از شنیدن پاسخهای صحیح امام(علیهالسلام) مسلمان شد.[5]
3. شرکت در یک مسابقهی تیراندازی
هشام بن عبدالملک که میدانست با مناظرات علمی نمیتواند بر امام باقر(علیهالسلام) پیروز شود، در تصمیمی عجیب، اقدام به یک مسابقهی تیراندازی کرد. ماجرا از این قرار بود که در یکی از سالها که هشام به حج رفته بود امام باقر و فرزندش امام صادق(علیهماالسلام) هم در آن مراسم حج شرکت داشتند و حضرت صادق(علیهالسلام) در یک سخنرانى فرمود: «ستایش خداى را که محمد(صلیاللهعلیهوآله) را به حقیقت به مقام نبوت برانگیخت و ما را به وسیله او امتیاز بخشید، ما برگزیده خدا در میان مردم و بندگان و خلفای او هستیم، سعادتمند کسى است که از ما پیروى کند و شقاوتمند کسى است که مخالف و دشمن ما باشد».
وقتی این خبر به هشام رسید هیچ اقدامی نکرد، بعد از مراسم حج که به شهر خود برگشت، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) را احضار کرد و در مجلسی که سپاهیان و شخصیتهای دربار، غرق در سلاح، دو طرف او ایستاده بودند، حضرت را دعوت کرد و یک هدفی را قرار داد و بزرگان بنیامیه مشغول تیراندازی شدند.
هشام به امام باقر(علیهالسلام) گفت: ای محمد! با بزرگان خویشاوند خود تیراندازى کن. امام(علیهالسلام) فرمود: من پیر شدهام و موقع تیر اندازیم گذشته است، منرا معاف بدار. گفت به حق خدائى که ما را به دین خود و به پیامبرش(صلیاللهعلیهوآله) امتیاز بخشیده ممکن نیست، در این موقع اشاره به یکى از شخصیتهاى بنىامیه کرد و گفت کمانت را به ایشان بده.
آن حضرت، بعد از این اجبار، کمان او را گرفت و یک تیر در چله کمان گذاشت و وسط هدف را نشان گرفت چنان زد که تیر در نقطه وسط هدف جاى گرفت تیر دوم را که زد به وسط چوب تیر اول اصابت کرد، آن را شکافت تا به آهن سر تیر رسید، نه تیر پشت سر هم به هدف زد که تیر قبلى را شکافت و در دیگری داخل شدند.
هشام چنان به اضطراب افتاد که خود را نمیتوانست نگه دارد، گفت خوب زدى تو بهترین تیرانداز عرب و عجم هستى، تو که میگفتى پیرشدهاى؟ و از کار خود پشیمان شد.[6]
در نتیجه: نمونههایی که ذکر شد نشانههایی از حقانیت مکتب شیعه و رهبران معصوم این مذهب میباشد که با منطقی محکم و ساده، کاملترین دین و بهترین روش زندگی را به انسانهای حقیقتطلب و خداجو؛ نشان دادهاند.
------------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. سیره پیشوایان، ص305 و 306
[2]. همان، ص306 تا 309
[3]. الإحتجاج على أهل اللجاج(ناشر: مرتضی)، ج2، ص321 تا 327
[4]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ناشر: اسلامیه)، ج46، ص309 تا 311
[5]. الخرائج و الجرائح(ناشر: مدرسه امام مهدی)، ج1، ص291 و 292
[6]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ناشر: اسلامیه)، ج46، ص306 و 307