سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را در هر نعمتى حقى است ، هر که آن حق از عهده برون کند خدا نعمت را بر او افزون کند و آن که در آن کوتاهى‏روا دارد خود را در خطر از دست شدن نعمت گزارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :548
بازدید دیروز :18
کل بازدید :322185
تعداد کل یاداشته ها : 352
103/9/5
6:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کمیل دیده بان[439]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی کانون مسجد فاطمیه شهید یه پایگاه امام جعفر صادق شهیدیه دانشجو رضا صفری بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن سرباز ولایت گل باغ آشنایی کشکول چلچلی من نگارستان خیال ...تـــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــدا سورپرایز نگاهی نو به مشاوره سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام Mystery نزار تنها بمانم اسیرعشق چشمـــه ســـار رحمــت ||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *|| کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب بهانه ـــــــ م . ج ـــــــــ سلحشوران حس لطیف من تنهایی......!!!!!! سارا احمدی ماتاآخرایستاده ایم وبلاگ گروهیِ تَیسیر صحبت دل ودیده ارمغان تنهایی * مالک * عکس های زیبا و دیدنی از دنیای پرندگان شهیدباکری میاندوآب سرزمین رویا دل نوشته فرمانده آسمانی من RASTI از هر در سخنی پلاک صفر ✘ Heart Blaugrana اسیرعشق farajbabaii ارواحنا فداک یا زینب مشکات نور الله Royapardazi جایی برای خنده وشادی و تفریح دهکده کوچک ما سامانه افزایش بازدید عی سی رنک اسرا عاشقانه شاپرکها زنگ تفریح 【∂Đιss ℓσνє ℓ گیاهان دارویی روستای اصفهانکلاته

 

استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد.

در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند. در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و ازامیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است. کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود. پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت. در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند. گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.


  
  

عکس/امام خمینی(ره) درحرم امام علی(ع)

اگر مى‏ خواستیم به دنیا ثابت کنیم که حکومت آل سعود ،این وهابی هاى پست بی خبر از خدا ، بسان خنجرند که همیشه از پشت در قلب مسلمانان فرو رفته‏ اند ، به این اندازه که کارگزاران ناشى و بى ‏اراده حاکمیت سعودى در این قساوت و بى‏ رحمى عمل کرده‏ اند، موفق نمى ‏شدیم و حقاً  که این وارثان ابى سفیان و ابى لهب و این رهروان راه یزید روى آنان و اسلاف خویش را سفید کرده ‏اند.                 

«از پیام حضرت امام خمینی(ره) به مناسبت کشتارحج»


94/2/6::: 1:2 ع
نظر()
  
  
اختلاف نظر میان مذاهب اسلامی بحث تازه‌ای میان اندیشمندان و فقها نیست؛ اما توطئه اختلاف‌افکنی میان فرق اسلامی بحثی است که به عنوان راهبردی برای تضعیف یکپارچگی مسلمانان در چند دهه گذشته به کار گرفته شده است تا در سایه این اختلافات امت واحده اسلامی نتواند شکل بگیرد و قدرت‌نمایی کند.

 این مسئله را شاید به عنوان یکی از مسائل و معضلات اساسی بر سر راه تشکیل «امت اسلامی» بتوان به حساب آورد؛ اما همان‌گونه که اشاره شده این اختلافات دارای منشأیی «اصیل» در اسلام نبوده و حتی بزرگان تشیع و اهل سنت از سال‌ها قبل از انقلاب اسلامی به ضرورت موضوع واقف بوده و بر تقریب میان مذاهب اسلامی همت گمارده بودند. به منظور بررسی این موضوعدکتر ماموستا «عابد نقیبی» که از اساتید فقه و مبانی حقوق و از محققین مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی است پاسخ می دهد :
موضوع تقریب مذاهب که خصوصاً پس از انقلاب مورد توجه علمای شیعه قرار گرفته است، فقط ریشه در مبانی تشیع دارد یا اهل سنت نیز در مبانی فقهی خود قائل به چنین موضوعی هستند؟

واژه تقریب بین مذاهب اسلامی به طور مشخص در بین اهل تشیع در اندیشه‌های «آیت‌الله بروجردی» و در بین اهل سنت در اندیشه‌های «شیخ شلتوت» به صورت بارزی وجود داشته و «واعظ‌زاده خراسانی» نیز دنباله‌روی این دو شخصیت بوده است. در واقع می‌توان گفت که آیت‌الله بروجردی و شیخ شلتوت بنیانگذار تفکر تقریب بین مذاهب اسلامی بوده‌اند. زمانی شیخ شلتوت، بنیانگذار دانشگاه الازهر مصر و آیت‌الله بروجردی این تفکر را پایه‌ریزی کردند و همان زمان شیخ شلتوت فتوایی صادر کرد که تأثیر بسزایی در دنیای اسلام داشت. ایشان گفتند که در دنیای اسلام تبعیت از شیعه اثنی عشری هم برای اهل سنت در مباحث فقهی درست است. مشخص است که هدف از صادر کردن چنین فتوایی وجود اتحاد هرچه بیشتر در دنیای اسلام بوده تا از این طریق بتوانند در مقابل استکبار بایستند و با کسانی که پیشرفت اسلام و مسلمانان را نمی‌خواهند مبارزه کنند. چون وجود منازعه بین مسلمانان سبب ضعف جامعه اسلامی می‌شود. در قرآن کریم هم می‌فرماید «فان تنازعتم فی شی فردوه الی الله و الی الرسول». اندیشه‌های بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام‌خمینی(ره) و همچنین فتاوای اخیر مقام معظم رهبری در خصوص همسران پیامبر و وجوب حفظ حرمت ایشان، تأثیر بسزایی در جهان اسلام داشت.

به هرحال اهل سنت، بخش عمده دنیای اسلام هستند و باید این مسئله را قبول کنیم. در اوایل انقلاب هم خود حضرت امام و بزرگان دیگری که تئوریسین هم بودند، به موضوع وحدت به صورت عملی معتقد بودند و حتی آن را در رفتار و ظاهر هم حفظ می‌کردند که امروزه ما آثارش را می‌بینیم. امروز ما در کشور خیابان‌هایی به اسم سید قطب و خالد اسلامبولی داریم. خالد اسلامبولی یک افسر از اهل تسنن بود که در مقابل انور سادات ایستاد و فرعون مصر را از بین برد. البته در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، ایشان خواستند در مقابل این مسئله کوتاه بیاید و اسم خیابان خالد اسلامبولی را بردارد و با اسم‌های دیگری معامله کند. ولی الحمدلله افراد حزب‌اللهی و بزرگان معتقد به وحدت اسلامی، اجازه این کار را ندادند. در عربستان هیچ خیابانی به اسم سلمان فارسی وجود ندارد. مگر پیامبر(ص) نفرموده بودند سلمان منا اهل البیت؟ ولی در عربستان چنین خیابان‌هایی به چشم نمی‌خورد. الحمدلله در کشور امروزه ما کتابخانه‌ها، خیابان‌ها و اماکنی به نام این شهیدان و شخصیت‌های برجسته جهان اسلام داریم که همین امر، خود نمود روشنی از وحدت عملی بین شیعه و اهل سنت است.

البته بزرگان دیگری مانند شیخ محمد رمضان بوتی و سایر افراد هم بودند که در کتاب‌هایشان و بیاناتشان قائل به مسئله وحدت بوده‌اند. ما اهل سنت به سالار شهیدان اعتقاد داریم و حتی در خطبه‌های نماز جمعه در سراسر دنیا ازحضرت حسن و حسین (ع) به عنوان سید جوانان بهشت و از حضرت فاطمه(س) به عنوان سید نساء العالمین نام می‌بریم. همین مسئله خود نشان از ارادت ویژه اهل تسنن به اهل بیت و خاندان رسول‌الله (ص) دارد.

چرا برخی گروه‌هایی که خود را جزو اهل سنت می‌پندارند حکم به تکفیر یا رافضی دانستن برخی از سایر فرق اسلامی از جمله شیعیان داده‌اند؟ اساساً مسئله تکفیر سایر مسلمین چه پیشینه‌ای در جریانات اهل سنت دارد؟

بنده خودم روحانی‌زاده هستم و پدر بنده و دایی‌های بنده همگی عالم دینی هستند. به جرئت می‌گویم تا به حال هیچ روحانی سنی شافعی مذهبی حکم به تکفیر شیعه نداده است. کلمه تکفیر از ریشه کفر است. کافر یعنی پوشاننده؛ یعنی کسی که در برابر حقیقتی که به او عرضه می‌شود، ایستادگی کند. اختلافات اهل شیعه و اهل سنت در مسائل جزئی است، به طوری که در 98 درصد مسائل اختلافی وجود ندارد، بلکه اختلافات همان 2 درصد است. بنابراین اختلافات نباید وارد جامعه شود و به طور علنی در بین عموم جامعه مطرح شود. در طول تاریخ هیچ کس از اهل سنت نبوده که حکم به تکفیر شیعه داده باشد. فقط در تفکر «ابن تیمیه» این مطلب وجود دارد که البته در عصر حاضر هم وهابی‌ها به تبعیت از تفکرات وی حکم به تکفیر داده‌اند که ما از آنها مبرا هستیم. اگر خاطرات مستر همفر را که یک جاسوس و گماشته انگلیس در کشورهای اسلامی بود، خوانده باشید می‌بینید که اینها هیچ ارتباطی به اهل تسنن ندارند و توسط دستگاه‌های جاسوسی بیگانه به کار گرفته شده‌اند تا بین جامعه مسلمانان نفوذ کنند و در بین آن خلل وارد نمایند. برای اهل پژوهش مبرهن است که وهابی‌ها خود را در لباس اهل تسنن جا زده‌اند و این مسائل را به مردم القا کردند. همین تفکر جاسوسی عوامل بیگانه باعث شد تا دسته‌هایی به اسم «سپاه صحابه» در پاکستان یا با نام‌های دیگر تشکیل شود. این اقدامات هیچگاه مورد تأیید بزرگان اهل سنت نبوده است. بزرگان شیعه هم هیچگاه این موارد را نظر جمعی بزرگان اهل تسنن ندانسته و نمی‌دانند. ما می‌بینیم که مقام معظم رهبری به همه عالم توجه دارند و هرجای عالم که ظلمی علیه مسلمانان صورت بگیرد وارد می‌شوند. مثلاً از بوسنی حمایت کردند. از فلسطین هم سال‌هاست که حمایت می‌کنند؛ با اینکه سنی مذهب هستند. از عراق هم که در بین آنها اهل تسنن بود، حمایت کردند. خود مسئولان عراق اذعان کرده‌اند که اگر حمایت‌های جمهوری اسلامی نبود، مناطق مهم عراق به تصرف دشمن درآمده بود. امسال در کنفرانس وحدت اسلامی هم باز مقام معظم رهبری درباره مسئله وحدت صحبت کردند و خطر عوامل از بین برنده وحدت را گوشزد کردند. بالاخره عوامل نادانی هم از شیعیان و هم از اهل تسنن وجود دارند که تنور تفرقه بین این دو گروه را گرم می‌کنند. تشیع انگلیسی هم ناظر به همین امر است. در بین اهل سنت اشخاص نادانی هستند که حرف‌های تفرقه‌انگیز می‌زنند؛ آنها هم به هیچ وجه کارهایشان مورد تأیید بزرگان اهل سنت نیست.

مکه و مدینه ارض مقدس هستند و از نظر فقهی حرمت دارند و فقط مسلمانان می‌توانند به آنجا وارد شوند. اما شما امروزه می‌بینید که عربستان، امریکایی‌های شرابخوار و مست را به آنجا راه می‌دهد. عربستان و وهابی‌ها سرسپرده‌اند و تمام نفتشان را در اختیار امریکا می‌گذارند. همین داعشی‌ها هیچ تفاوتی با خوارج زمان حضرت علی(ع) ندارند. در احادیث داریم که در آخرالزمان کسانی پیدا می‌شوند که مسلمانان را می‌کشند ولی کاری به کفار ندارند.

اگر اینها واقعاً به خاطر اسلام چنین کاری می‌کنند، چرا کاری به قدرت‌های استکباری ندارند؟ چرا مسلمان‌کشی می‌کنند؟ شاید داعش در اهر از اهل تسنن پیدا شده باشد ولی ما برائت خود را از آنها اعلام کرده‌ایم و آنها هیچ گاه مورد تأیید بزرگان اهل سنت نبوده و نیستند. چون هیچ کارشان با اسلام و قرآن همخوانی ندارد. اسلام حتی برای گوسفندی که قرار است ذبح شود شرایط و آدابی قرار داده و برای آن ارزش قائل است، اما داعش واقعاً چنین تفکری دارد؟ داعشی‌ها همه را کافر می‌دانند حال آنکه ما نمی‌دانیم این چه حقیقتی است که 1435 سال ما نفهمیده‌ایم ولی اینها فهمیده‌اند.

با توجه به این نکات به نظر می‌رسد دو قطبی شیعه و سنی یک تضاد ریشه‌دار در اسلام نیست. حتی مثلاً ما می‌بینیم که در سال‌های اول اسلام تا چند قرن، دعواهای اشعری و معتزله بین مسلمانان وجود داشته، اما این دعواها هیچ‌گاه باعث تفرقه و دودستگی نشده است. حتی شیعه در دانشگاه الازهر مصر هم کرسی برای تدریس داشته است. علت اینکه این دعواها در چند دهه اخیر پررنگ شده، چیست؟

می‌توان دو عامل را برشمرد. یکی برنامه‌های سرویس‌های جاسوسی در دراز مدت است که یک عامل خارجی محسوب می‌شود. دیگری هم برخی افراد نادان هستند که در داخل وجود دارند. افرادی هم از اهل سنت و هم از شیعه با حرف‌های تفرقه‌انگیز به این مسئله کمک می‌کنند. مقام معظم رهبری به صراحت فرموده‌اند کسانی که در داخل دانسته یا نادانسته از تفرقه سخن می‌گویند، در جبهه دشمن‌اند. عده‌ای در ماهواره‌ها شبکه‌های مذهب علیه مذهب راه انداخته‌اند. من واقعاً از نظام متشکرم که دسترسی به این شبکه‌ها را در داخل محدود کرد. درست است شیعه و سنی در یک سری مسائل جزئی با هم اختلاف دارند، اما این اختلافات باید در محیط‌های علمی و پژوهشی مطرح و حل شود نه اینکه در بین عموم مردم به طور علنی گسترش داده شود. بعضی مسائل پیچیده است و نیاز به سطح سواد بالا دارد. از بعضی حرف‌ها شاید برداشت‌های نادرستی بین مردم به‌وجود بیاید. وقتی پای این حرف‌ها به عموم جامعه باز شود، سوء‌ظن‌های فراوانی به‌وجود می‌آید که همین‌ها مشکلات و تنش ایجاد می‌کند.

در بین مذاهب اهل سنت شافعی‌ها نزدیکی زیادی با شیعه دارند. امام شافعی روی محبت اهل بیت تأکید ویژه‌ای دارد. محبت اهل بیت حتی در قرآن هم آمده است. سوره کوثر در شأن حضرت فاطمه (س) آمده است و همه مفسران هم بر این امر واقفند. امام شافعی جمله‌ای دارد که می‌گوید:‌«اگر محبت و دوست داشتن اهل‌بیت باعث شود که من رافضی نامیده شوم، باید بگویم که من از همه رافضی‌ترم!» در بین خانواده‌هایی که مذهب شافعی دارند، اسم‌های حسن، حسین و فاطمه فراوان دیده می‌شود و حتی در ادبیات روزمره‌شان هم از اهل‌بیت و امام علی(ع) کمک می‌خواهند. مثلاً همسر خود بنده اعتقاد قلبی شدید به امام رضا(ع) دارد و با هم به زیارت ایشان می‌رویم و دوستدارشان هستیم و گاهی در کارها از ایشان کمک می‌خواهیم.

بعضی افراد مسئله خلافت حضرت علی(ع) و غدیر را منشأ اختلافات شیعه و سنی می‌دانند، در حالی که مقام معظم رهبری فرموده‌اند که غدیر اتفاقاً می‌تواند منشأ وحدت بین شیعه و سنی شود. نظر شما در این باره چیست؟

واقعیت غدیر یک واقعیت تاریخی و انکار‌ناپذیر است. مسلماً هیچ کس نمی‌تواند واقعه غدیر را انکار کند. البته در جزئیات و معنای برخی واژه‌ها شاید شیعه و سنی اختلافاتی داشته باشند، ولی اختلافات به‌گونه‌ای نیست که بخواهد منشأ تفرقه و اختلاف شود. خود حضرت علی(ع) حفظ وحدت جامعه مسلمین را از همه چیز بالاتر می‌دانست و هرکاری هم می‌کرد در همین راستا بود. مسلماً امروز مسلمانان می‌توانند از این واقعه نکات وحدت بخش استخراج کنند و برمبنای وحدت با هم تعامل داشته باشند. شاید یکی از نکاتی که در این زمینه باعث وحدت می‌شود این باشد که بگوییم همان طور که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر بودند ولی خاتم پیامبران بودند و نسبت به بقیه جایگاه والاتری داشتند، درباره حضرت علی(ع) نیز به همین گونه است. مسلما هرچه اختلافات بیشتر باشد و بخواهیم به آنها دامن بزنیم، فقط خودمان ضربه می‌خوریم و دشمنان هم به اهدافشان می‌رسند. هجمه‌های دشمن همیشه بوده و هست. شبیخون‌های فرهنگی، جنگ هشت ساله، مسائل هسته‌ای و غیره نمونه‌ای از این هجمه‌هاست و آن چیزی که باعث می‌شود تا این هجمه‌ها ناکارآمد شود، وحدت درونی دنیای اسلام و مسلمانان است. واضح است که امروزه اندیشه‌های فوکویاما و ‌هانتینگتون اعتبار خود را از دست داده است. تنها راه باقیمانده برای تضعیف مسلمین توسط استکبار جهانی، ایجاد خلل در بین مسلمانان از طریق ایجاد جنگ‌های قومی و مذهبی است. مسلماً اگر مسلمانان به رهنمودهای مقام معظم رهبری و فرمایشات ایشان گوش دهند، این هجمه نیز خنثی خواهد شد.

برای حداکثر کردن تقریب بین مذاهب اسلامی و کاهش زمینه‌های اختلاف فکری، چه طرح‌های کوتاه‌مدت و بلند‌مدتی را پیشنهاد می‌کنید؟

همایش‌های بین اهل تشیع و اهل تسنن باید بیشتر شود. خود بنده چند بار روحانیون اهل تسنن را به مشهد مقدس اعزام کرده‌ام. همچنین بازدید از مکان‌هایی مثل موزه عبرت و مکان‌های اینچنینی را برای آنها برنامه‌ریزی کرده‌ایم. به هرحال کار فرهنگی زمینه‌ساز است و بسترهای فرهنگی را به خوبی فراهم می‌کند. کارهایی مثل برگزاری کنفرانس وحدت اسلامی واقعا زمینه‌های همدلی را فراهم می‌کند و تاکنون تأثیر بسزایی داشته است. حرمت همدیگر، حرمت بزرگان همدیگر، حرمت نمادهای همدیگر و احترام متقابل به هم باید حفظ شود. یکی از مسائل مهمی که باید به آن توجه ویژه‌ای شود این است که روحانیون برجسته و باسواد اهل تسنن جذب شوند. صرفاً هرکسی که خودش را از طرف اهل سنت معرفی کرد، نباید حرف‌های او را به تمام اهل سنت و نظرات کلی بزرگان اهل سنت نسبت داد. در زمان پیامبر(ص) هم مسئله احترام به مقدسات وجود داشت و پیامبر(ص) افراد را از توهین به مقدسات همدیگر نهی می‌کردند. ایشان در برابر کسانی که مشکلاتی را به‌وجود می‌آوردند با آرامش و با شفقت و همدلی برخورد می‌کردند. گاهی که اذیت‌هایی از افراد می‌دیدند مشفقانه می‌فرمودند: «‌اللهم اهدنی قوم فانهم لایعلمون». با سنگ اندازی‌ها، دلسوزانه و از در رحمت برخورد می‌کردند. ما هم که خود را پیرو ایشان می‌دانیم باید تحملمان را نسبت به هم بالاتر ببریم. این مسئله که در مناطق مختلف، از روحانیون بومی آن مناطق استفاده شود و آنها به کار گرفته شوند در ایجاد وحدت و همدلی بسیار مؤثر است. همین کنگره جریان‌های تکفیری که در قم و از طرف مراجع شیعه برگزار شد، واقعا تأثیر بسزایی داشت. حدود 90 کشور دنیا از اهل تسنن آمده بودند و از جریان‌های تکفیری و وهابیت اعلام برائت کردند. این کنگره برای ما از آن جهت اهمیت ویژه‌ای داشت که از طرف مرجعیت شیعه و به صورت مردمی برگزار شده بود. از نظر سیاسی یک کنگره حکومتی نبود. سخنرانی آیت‌الله مکارم شیرازی در آن جلسه واقعاً بزرگوارانه بود و به نظر من می‌تواند به عنوان یک منشور اسلامی بین همه مذاهب اسلامی فصل الخطاب باشد. اگر همه مسلمانان دنیا به فرمایشات حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای توجه کنند و به آنها عمل نمایند ما در دنیای اسلام هیچ مشکلی نخواهیم داشت. ولی کسانی که به این سخنان گوش ندهند، سرسپرده کشورهای غربی خواهند بود. مثل همین وضعیتی که الان کشور عربستان دارد یا ترکیه که در لابی‌هایش مدام به دنبال احیای مسئله امپراتوری عثمان است.


  
  
اگر آدم ابوالبشر (علیه السلام) انسان نخست، همان کیومرث پارسیان، پدر بشر است، پس ما همه از یک نژاد هستیم و آن نژاد آدمیت است. البته انسان پس از هزاران سال به شعبه‌ها و قبیله‌ها تبدیل شد.

این تیره‌ها و رنگ‌ها و نژادها تفاوت‌هایی در رنگ پوست، قد و هیکل، اخلاق و زبان دارند اما نسبت به هم برتری‌ای ذاتی ندارند. این گزاره‌ها برای یک مؤمن به دین اسلام، از بدیهیات اعتقادی‌اش محسوب می‌شود، چراکه بارها در قرآن کریم متوجه این آیه شده است که یَا أَیهَا الناسُ إِنا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِن أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِن اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(حجرات/13) و نیز چنین است در سیره نورانی حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) که از نخستین پیام‌هایش به جامعه حجاز و غیرحجاز این بود که سفید بر سیاه برتری ندارد و بالعکس یا اینکه فرمود نگویید سلمان فارسی بلکه بگویید سلمان محمدی.

در سیره امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بارها تأکید بر عدم برتری عرب بر عجم و سایر نژادها بر یکدیگر آمده است. در تاریخ علمای شیعه هم پر واضح است که چنین کژی‌هایی جایگاهی نداشته و قوم فارس و عرب و سایر قوم‌ها بدون در نظر گرفتن مسئله نژادی به بحث و درس پرداخته‌اند. حال ما را چه شده است که پس از قرن‌ها شاهد رویش دوباره چرک‌ها و کینه‌های عمدتاً موهوم ضدعربی در میان بخشی از مردم ایران اسلامی هستیم؟

شاید سلاطین در روزگاران مختلف رنج و آزار فراوانی بر مردمان وارد کرده باشند و نیز شاید در طول دوران‌های گوناگون سختی‌ها و مشقت‌های زیادی را بر قومیتی خاص تحمیل کرده باشند. چه پیش از ظهور حکومت شیعی صفویان و چه پس از آن، تاریخ شاهد جنایت‌ها و جرم‌های حاکمان بر مردم بوده که البته بخشی از این جنایت‌ها به خاطر احساس خطر یک حاکم جائر از سوی یک گروه قومیتی یا قبیله‌ای خاص بوده است. چنین واقعیتی را نمی‌توان کتمان کرد. بحث ما از بحث سلاطین و حکومت‌های رایج در تاریخ جداست. بحث درباره مسلمانان است که در جریان تاریخ هویت خود با روش مذهبی و فتوای عالمان دینی پیوند داشته‌اند. به جز جریان نوظهور تکفیر که با محمدبن عبدالوهاب به اوج رسید، می‌توان گفت که فرق و مذاهب اسلامی که تا حدود زیادی ملازم قومیت‌های موجود و متفاوت در کشورهای اسلامی هستند؛ در طول تاریخ با صمیمیت و سلم و صلح، عمر سپری کرده‌اند. علمای شیعی هیچ‌وقت فتوا به تکفیر مذاهب سنی نداده و عالمان و شیوخ اهل سنت نیز بر آن نبوده‌اند که بر سبیل تکفیر گام بردارند. البته در هر دو سوی ماجرا فتاوای بی‌اساس و پدیده‌های استثنا یافت می‌شود. اگر فردی که خود را مسلمان و شیعه می‌نامد لب به طعن نژاد عرب بگشاید - نگارنده از او درخواست می‌کند که به فکر فرو برود و به این امر بیندیشد که 14 معصوم بزرگوار (علیهم السلام) هم عرب هستند- این مسئله شاید باعث شود تا فرد طعن‌‌زننده که برای نژاد موضوعیتی مستقل قائل است به فکر فرو رود که شاید اینچنین نباشد. یعنی شیعه معتقد است که حضرات معصومین (ع) از هر گونه رجس و پلیدی دور و مبرا هستند. این حضرات بزرگوار پر واضح است که به واسطه شأن انسانیت و تولد پیدا کردن جسمانی در نشئه دنیوی، دارای یک نژاد هستند. بر اساس مشیت و تقدیر خداوند متعال، خاندان عصمت کبری در طایفه‌ای از مردم عرب حجاز ظهور کرده است. اگر معاذالله فرض را بر عیب و پلیدی ذاتی نژاد عرب بگذاریم، قهراً این صفت رذیله به همه افراد این نژاد (معاذالله اعم از اهل‌البیت –علیهم‌السلام- ) سرایت می‌کند. حال که مؤمن به مکتب شیعه امامیه معتقد به عصمت تام اهل‌البیت است، نباید باور غلط عیب ذاتی نژاد عرب یا هر نژاد دیگر را بپذیرد. اگر هم عیبی یا صفت رذیله‌ای در میان قومیتی خاص شیوع بیشتری دارد نه از آن جهت است که آن رذیله ذاتاً متصل به افراد آن نژاد است بلکه احکام جامعه و ویژگی جمعی و تاریخی مردم در هر سرزمینی ممکن است صفاتی را در افراد، تضعیف یا تقویت کند. چه اینکه تأثیر طبیعت و آب‌وهوا هم بر افراد مختلف کره زمین اثرهای مختلفی بر روحیات و جسم انسان‌ها می‌گذارد. در اینجا باید توصیه‌ای به اهل تحقیق کرد که درباره نژاد انبیا بیشتر پژوهش شود. چه بسا با پژوهیدن و بررسی تطبیقی کتاب‌های آسمانی پیش از قرآن، شاهنامه فردوسی، داستان‌های اسطوره‌ای ملت‌های شرقی و غربی و قرآن، مطالب شگفتی درباره ملت‌ها به دست آید. بسیاری از اسطوره‌های شاهنامه و سایر داستان‌های حماسی با داستان پیامبران که در قرآن و عهدین آمده مطابقت می‌کند. قصد گشودن این بحث پردامنه و ژرف را در این مقال ندارم اما باید از این روزن به تاریخ اقوام نگریست که شاید مسائل مربوط به ریشه‌های اقوام اساساً با آنچه که مردم و حتی مورخان و دانش‌پژوهان تاریخ گمان می‌کنند، متفاوت باشد. از آنجا که بسیاری از قوم‌ستیزی‌ها در ژرفا ریشه در مسائل اعتقادی و ماوراءالطبیعی دارد؛ مثلاً اعتقاد به اینکه یک نژاد از نژاد شیطان است یا اینکه فلان قوم ملود شر هستند؛از این قبیل باورهاست. چه بسا اگر پای بحث‌های تطبیقی اسطوره‌ها و افسانه‌ها با داستان انبیا و اولیا که بحث‌های دست‌نخورده‌ای هم است، به محفل‌های دانشگاهی و پژوهشگاهی جهان اسلام و به ویژه ایران باز شود، راه‌های باورنکردنی و بی‌سابقه‌ای در همدلی اقوام و مذهب‌ها گشوده شود. چنین بحث‌هایی تا امروز چه در حوزه‌های علمیه و چه در دانشگاه به صورت جریان‌ساز مطرح نشده است. بنابراین نه تنها مردم عامی بلکه فرهیختگان هم وظیفه بزرگی در برابر مسئله تفاوت‌های قومی و نژادی دارند. چه آنکه مسئله نژاد یکی از مقاصد تعبیر قرآنی «لتعارفوا» - به معنای اینکه بشناسید یکدیگر را- باشد.

مجموعاً از نخبگان جامعه به طور خاص انتظار می‌رود تا معضل نژادپرستی را که مانعی مهم بر سر راه مقوله «وحدت اسلامی» خصوصاً در برهه کنونی است، با نگاهی جامعه‌شناسانه مورد تأنی قرار داده و عموم را از پیروی چنین نگرشی بازدارند.

نویسنده : سجاد نوروزی  (دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه علم)


  
  
طی روزهای اخیر اخبار و تصاویری مبنی بر نمایش برخی آثار مسئله‌دار در سالن‌های تئاتر و برپایی تعدادی گالری‌های نقاشی با تصاویری ضد ارزشی و مخرب تفکرات اسلامی ایرانی در بعضی از شهرهای کشور در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر شده است.

طی روزهای اخیر اخبار و تصاویری مبنی بر نمایش برخی آثار مسئله‌دار در سالن‌های تئاتر و برپایی تعدادی گالری‌های نقاشی با تصاویری ضد ارزشی و مخرب تفکرات اسلامی ایرانی در بعضی از شهرهای کشور در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر شده است. تهران: در یک گالری هنری که نام و نشان شناخته شده و البته به ظاهر قانونی دارد، چند روزی است نمایشگاهی برگزار شده با تابلوهای تصاویر زنان بی‌حجاب و نیمه برهنه در وان حمام و در حال سیگار کشیدن !
 این گالری که در منطقه فرمانیه تهران قرار دارد، در روزهای اخیر نمایشگاه عکسی را با عنوان «نیمه غایب» برگزار می‌کند و آثار «مریم سعیدپور» را به نمایش گذاشته است. تصاویری که در کمال تعجب و ناباوری، با وجود تبلیغات عمومی و رسمی برای برگزاری این نمایشگاه، محتوایی کاملاً غیراخلاقی دارند. مسئله تأسف‌بار اینجاست که اینبار دیگر خبری از یک خانه مخفی در میان نیست؛ بلکه یک گالری رسمی که نام و نشان معتبر دارد، بدون نگرانی از هرگونه برخورد انتظامی، اقدام به برگزاری این نمایشگاه کرده است.
مشهد: اخیراً در یکی از گالری‌های هنری خصوصی شهر مشهد، نمایشگاهی برپاشده است که فارغ از مبتلابودن آن به مقوله «هُنر برای هُنر»، از نمادهایی استفاده‌شده که شائبه توهین و سیاه‌نمایی نسبت به مفاهیم مذهبی، انقلابی و اسلامی در آنها پررنگ است. در این گالری  تابلویی است که تداعی‌کننده گاوبازی اسپانیایی است با این تفاوت که در آن از نماد «دست و عَلَم» که در نمایش‌ها و نقاشی‌ها و البته فرهنگ شیعی – ایرانی یادآور دست علمدار کربلا حضرت عباس(ع) است همراه با پارچه‌ای قرمز رنگ گاو بازی  دیده می شود. در تصویری دیگر مرد سیاهپوشی را مشاهده می‌کنیم که هیبت ظاهری او یادآور ظاهر و پوشش تروریست‌های داعش است با این تفاوت که روی تنه آن مرد و به جای سرش، نمادی از آرم «الله» وسط پرچم کشورمان وجود دارد! یکی دیگر از تابلوهای این گالری تصویری از چند زن را نشان می‌دهد که لباس‌های سبز لجنی با روسری‌های تقریباً نارنجی رنگ به تن دارند که دقیقاً شبیه لباس زنان اردوگاه منافقین یا همان اشرف در عراق است! و تابلوی دیگر هواپیمای مسافربری سقوط کرده‌ای را نشان می‌دهد که شخصی مشغول نصب ریسه‌ای از پرچم‌های کوچک جمهوری اسلامی است!
مشهد: اجرای نمایش «نمایشگاه لودلو» از اولین آثار لنفورد ویلسون نمایشنامه‌نویس امریکایی که در سال 1965 و برای اجرا در کافه‌های امریکا نوشته شده، به دلیل پوشش زننده و دیالوگ‌های بازیگرانش بار دیگر موجب واکنش برخی رسانه‌ها در رابطه با عدم نظارت کافی وزارت ارشاد به این حوزه از هنرهای نمایشی شد.
در طول این نمایش دو بازیگر آن با پوششی که مختص اتاق خواب! است روی صحنه می‌روند. مخاطب این نمایش نیز همانند برخی دیگر از نمایشنامه‌های ترجمه شده شاهد شرب خمر و پناه بردن به مسکرات توسط شخصیت‌های نمایش به جهت فرار از مشکلات هستند. در واقع دختری که با دوست پسرش به مشکل برخورده است سعی می‌کند با خوردن مشروب از غصه هجران معشوقش رهایی یابد و دختر دیگر در حال تیمار و آرایش کردن خود برای رفتن سر قرار با پسر رئیسش است که به تازگی با او دوست شده است.
قدر مسلم آنچه موجبات برپایی گالری‌های هنری یا نمایش‌ها و تئاترهایی از این دست را فراهم می‌کند عدم نظارت بر اجرای درست قانون از سوی مجریان آن است. چه اینکه اگر آقایان در وزارت ارشاد و بخش‌های تابعه اندکی بر حس مسئولیت‌پذیری و بالا بردن حساسیت نسبت به رعایت خطوط قرمز مورد نظر قانون بیفزایند، مطمئناً کسانی که دانسته یا نادانسته در نقش ستون پنجم فرهنگی دشمن هستند به خودشان اجازه چنین قانون‌شکنی‌هایی را نمی‌دهند که تحت عنوان برپایی گالری یا اجرای نمایش هر تصویر یا نمایشنامه موهنی را لایق نمایش در انظار عمومی بدانند. ضمن اینکه تسری هنجارشکنی‌ها و قبح زدایی از برخی ارزش‌ها در شهرهای مختلف کشور نشان‌دهنده حضور و فعالیت یک جریان هدفمند مخرب و خزنده فرهنگی در لایه‌های پنهان جامعه و تعریف اهداف مختلف برای خودش در سایه غفلت و تساهل و تسامح مسئولان فرهنگی و هنری کشور است. )نویسنده : مصطفی شاه‌کرمی( 

قداست‌زدایی در سایه خوابزدگی مسئولان


  
  

محمودرضا بیضائی متولد 18 آذر ماه 1360 بود، اگر چه سن و سالش به مجاهدت در انقلاب و دفاع مقدس نمی‌رسید، اما خود را به قافله شهدای مدافعان حرم رساند تا نشان دهد که هنوز هم می‌توان از دروازه تنگ شهادت گذشت.

مقاومت و بیداری اسلامی زمینه‌ساز ظهور است

«محمودرضا بیضائی» که به او حسین نصرتی نیز گفته می‌شد، با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ به حرم حضرت زینب کبری(س) به دست گروه‌های صهیونیستی ـ وهابی، برای دفاع از حرم خاندان اهل بیت(ع) به سوریه رفت تا اینکه ظهر روز یک‌شنبه 29 دی ماه 1392 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) توسط تروریست‌های تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل آمد. کوثر بیضائی تنها یادگار محمودرضا این روزها عجیب دلتنگی می‌کند اما او نیز می‌داند پدرش اگرچه عاشقانه او را دوست می‌داشت اما پیرو مکتب حسین بن علی (ع)‌ بودن، بهایی دارد که محمودرضا آن را با خونش پرداخت. آنچه در پی ‌می‌آید حاصل همکلامی با احمد‌رضا بیضائی برادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

به عنوان برادر بزرگتر شهید، چه رابطه‌ای بین شما و ایشان وجود داشت؟

طبق آیه قرآن که خداوند می‌فرماید: «انماالمؤمنون اخوه» محمودرضا نه تنها به واسطه خویشاوندی برادرم بود، بلکه به خاطر بسیجی بودن، فدایی رهبر انقلاب و اسلام بودن، برادرم بود که این رابطه نوع دوم پررنگتر از رابطه برادر نسبی بودن است. من همان اندازه که سایر شهدای انقلاب و دفاع مقدس را با وجود اینکه نه دیده‌ام ونه با آنها زندگی کرده‌ام، دوستشان دارم، به محمودرضا هم به عنوان یک شهید ارادت قلبی دارم. ارتباط ما مانند برادری دینی بود و ارادتمان به یکدیگر از جنس ایمان و نور ولایتمداری بود.

آقای بیضائی چه شد که محمودرضا از همه وابستگی‌هایش نظیر کودک خردسالش گذشت و برای دفاع از حریم اهل بیت به خارج از کشور رفت؟

خارج از کشور مفهومی ندارد، همه جا برای ما کربلاست. یک روز خرمشهر و شلمچه کربلا بود و امروز دمشق و انشاءالله یک روز هم قدس. شاید یک روز هم جبهه ما قلب اروپا باشد. هرجا به خاطر اسلام حاضر و در حال جهاد باشیم، آنجا کربلای ماست. شهدایی چون محمودرضا افرادی بودند که روی خودشان کار کردند و توانستند راه‌های معنوی را طی کنند. این‌ها همه تفکرات و حرکت‌هایی است که در سلوک غالب شهدا دیده می‌شود، چیزی است که درکش برای ما که درگیر روزمرگی‌ها و هوای نفسانی هستیم مشکل است. مگر اینکه کسی وارد این راه شود. چطور می‌شود که فردی از جگرگوشه و خانواده و همه تعلقات بگذرد؟ محمود‌رضا در زمانی شهید شد که از نظر شرایط مادی، زندگی خوبی داشت، ازدواج کرده، صاحب فرزند شده و تلاش می‌کرد تا حداقل‌های یک زندگی عادی را برای خانواده‌اش از نظر مسکن، حقوق و... فراهم کند. اما او تنها به دنبال جمع کردن مال دنیا نبود. حداقل را تأمین می‌کرد و بعد به همه اینها پشت پا زد. هنر اینجاست. هنر همه شهدا در مطالعه و سیر زندگی آنها شناخته می‌شود. حتی عرفا و سالکین‌الی‌الله مشکل به این نقطه می‌رسند. شاید از تعلقات مادی بشود گذشت ولی اینکه کسی «بااختیار» از اختیار خودش بگذرد، خیلی جای تأمل دارد، این همان نقطه اوج بندگی خداست.

آنچه که می‌توان به آن اشاره کرد همان ایثار و از خود گذشتگی است که در زندگی شهدا دیده می‌شود. همه این ایثار و فداکاری برگرفته از نهضت عاشورای اباعبدالله‌الحسین است، این ویژگی‌ها تنها در مکتب امام حسین‌(ع) دیده می‌شود. راه شهدا هم برگرفته از راه سیدالشهدا و اهل بیت‌(ع) است. به گفته شهید آوینی، غایت خلقت جهان پرورش انسان‌هایی است که بر هر چه ترس و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.

‌ گویا شهید بیضائی در کارهای فرهنگی هم دستی داشتند، ایشان با فرهنگ شهادت چقدر آشنا بودند؟

زمانی که محمودرضا 13 ، 14 سال داشت، یک دانش‌آموز بسیجی بود. ارتباط محمودرضا با شهدا بسیار نزدیک بود. سرشت او با فرهنگ شهادت آغشته شده بود. به سختی می‌توان توصیفش کرد. مانند این بود که گمشده‌ای را در وجود شهدا جست‌وجو می‌کرد و به دنبال چیزی می‌گشت. محمودرضا 15سال داشت که دو دفترچه از بنیاد شهید گرفت تا خاطرات شهدا را در آن جمع‌آوری کند. می‌گفت من می‌خواهم روی شهید عبدالمجید شریف‌زاده کار کنم که از شهدای تبریز بود. خیلی دنبال همرزمان و خانواده شهید بود تا بهترین روایت را از شهید عنوان کند. خاطرات شهدا را درج می‌کرد و گاهی هم برای بعضی شهدای گمنام سنگ مزار نذر می‌کرد و می‌خرید. به جرأت می‌توانم بگویم محمودرضا میان شهدا دنبال شهادت خودش بود که در نهایت هم به آرزویش رسید.

شهادت‌شان چطور رقم خورد؟

من قبل از شهادت محمود به شهادتش یقین داشتم. طوری که وقتی صحبتی می‌کرد من ساکت می‌شدم و اجازه می‌دادم تا او همه صحبت‌هایش را انجام دهد و حرف‌هایش کامل شود، چون می‌دانستم بعدها باید اینها را روایت کنم و این مطالب باید بعدها گفته شود. انگار با یک شهید زنده نشسته‌ام. می‌دانستم که برای ترسیم چهره یک رزمنده در جبهه مظلوم مقاومت وظیفه‌ای بر دوش دارم. خود محمود هم این احساس وظیفه را داشت. کلی آثار در آرشیو خودش دارد. بسیاری از تصاویر با دوربین خودش گرفته شده بود. دائم دوربین همراهش بود. در سوریه از دیوارنوشته‌های داعش و تکفیری‌ها عکاسی کرده بود. از بعضی شهدا در لحظه شهدا که خیلی هم کم اتفاق می‌افتد عکس گرفته بود. در نهایت محمود رضا در 29دی ماه 1392 در حالی که تنها 32سال بیشتر نداشت، در سوریه به شهادت رسید. همسرش می‌گوید: یک بار در خانه صحبت وصیتنامه شد، به پوستر «حاج‌همت» روی کمدش اشاره کرد و گفت: «وصیت من این است». روی این پوستر که هنوز هم آنجاست، نوشته: «با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک لحظه آرام و قرار نگیرم.»

در شرایط کنونی مسئله «جبهه مقاومت اسلامی» بسیار مطرح می‌شود. شهید تا چه میزان روی این مسئله تأکید داشت؟

نظر محمودرضا درباره سوریه این بود که جبهه مقاومت اسلامی در سوریه جبهه زمینه‌ساز ظهور مهدی (عج) است. محمودرضا دو سال در زمانی که نوجوان بود، مجله موعود را مرتب پیگیری می‌کرد. نزدیک به دوسال تمام مقالات و کتاب‌های آخرالزمان و کتاب‌های مؤلفین شیعه و سنی را مطالعه می‌کرد. یکی از شاخه‌های مورد علاقه او مطالب آخرالزمان بود.

زمانی که بحث بیداری اسلامی پیش آمده بود به شدت آن مباحث را دنبال می‌کرد. یک نکته محوری در حرف‌هایش بود و آن اینکه همه این رویدادها مقدمه‌ای برای ظهور است. خیلی به این موضوع تأکید داشت که اتفاقات در منطقه باید ختم به ظهور حضرت مهدی شود. محمودرضا می‌گفت: شروع بیداری اسلامی و سقوط دیکتاتورها در منطقه، نشان از این دارد که دست خدا از آستین ملت‌ها بیرون آمده و دیکتاتورهایی که مانع ظهور هستند، از بین رفته و ملت‌ها آماده ظهور شوند. محمودرضا به جبهه شام و سوریه همین طور نگاه می‌کرد و حضورش درسوریه یک عقبه معنوی و اعتقادی خیلی قوی داشت.

دوستان شهید چه خاطراتی از حضور او در سوریه بیان کرده‌اند. یکی از آنها را بیان کنید.

محمودرضا مجموعه‌ای از عکس‌ها و دیوارنوشته‌ها را فراهم کرده بود که یک روز در سوریه یکی از همرزمانش در یکی از عکس‌ها مشغول نوشتن یک شعار به زبان عربی روی دیوار بود. محمودرضا تعریف می‌کرد وقتی جمله‌اش تمام شد. دوستم زیر جمله نوشت «جیش الخمینی فی سوریا» و زد زیر خنده و گفت: اینها از اسم امام خمینی (ره) هراس دارند و واقعاً هم این طور بود.

کمی فضای گفت و گو را تغییر دهیم، تا به حال شده بود که بین شما و برادر شهیدتان بحثی به وجود آید؟

بله، پیش آمده بود. خوب به خاطر دارم، سال 74بود، کاست ترانه‌های پاپ تازه وارد بازار شده بود که محمود‌رضا چند تا از این کاست‌ها را تهیه کرده بود. من هم تازه شروع کرده بودم به تعلیم قرائت قرآن. تهیه این کاست‌ها توسط او، من را عصبانی کرد و به محمودرضا گفتم که چرا آنها را به خانه می‌آوری؟ اما او به حرف‌های من اهمیت نمی‌داد. سر این قضیه با او درگیر شدم. می‌گفتم وقتی در خانه‌ای صدای قرآن می‌آید، جای این کاست‌ها نیست. به همین دلیل با هم برخورد کردیم. ما یک کمد داشتیم که مشترک بود و وسایل شخصی‌مان را در آن می‌گذاشتیم. یک روز دیدم کاست‌های محمودرضا دیگر در کمد نیست. پرسیدم کاست‌ها چی شد؟ گفت داشتم حاج‌منصور گوش می‌دادم، حاج‌منصور یک چیزی گفت. متوجه شدم کاملاً درست می‌گوید. حاج‌منصور گفته بود، این نوارهایی که مجوز دارند مهر امام زمان (عج) که به آنها نخورده. این حرف روی محمود تأثیر گذاشته بود و دیگر به آن کاست‌ها گوش نداد. این خاطره را گفتم تا همه بدانند شهدا هم انسان‌های عادی هستند، اما سیر و سلوک معنوی داشتند و عاقبت به مقام شهادت رسیدند.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

روزی که محمودرضا را دفن کردیم، نصف شب رفتم سر مزارش، خیلی منقلب شدم. با او حرف زدم. گفتم من فکر می‌کردم استاد تو هستم ولی اشتباه کردم که چنین فکری کردم. حالا می‌فهمم چه کسی استاد چه کسی است. پیکر برادرم در تابوتی بود که پرچم جمهوری اسلامی رویش بود و در تمام طول تشییع فقط به برادرم غبطه می‌خوردم. احساس حقارت می‌کردم. حس جا ماندن و کم آوردن، عقب ماندن. گریه‌هایم برای از دست دادن برادر نبود بلکه اشک‌هایم برای غبطه‌ به جایگاه محمودرضا بود. او که بعد از من آمد و پیش از من هم رفت و با شهادت هم رفت. بعد از رفتنش فهمیدم کی بود و چه کار کرد. محمودرضا مذهبی بود اما اصلاً تظاهر به مذهبی بودن نداشت. به هیچ کس حتی التماس دعا هم نمی‌گفت. رفتارهایش طوری بود بوی خاص بودن نمی‌داد. خیلی متفاوت بود. محمودرضا به جبهه مقاومت اسلامی معتقد بود. مردم باید بدانند این جبهه وجود دارد و جبهه مد نظر امام خمینی است. مگر قرار نیست بسیجیان به فکر تشکیل حکومت جهانی اسلام باشند؟! مگر امام در پیام پذیرش قطعنامه نفرمودند: «جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد.» این جبهه توسط امام باز شده، نباید کتمان کرد و به خاطر ملاحظات سیاسی و بین‌المللی آن را کنار گذاشت. تکلیف بچه‌ها فقط حفظ کاشی‌های حرم نیست گرچه دفاع از حرم‌های اهل بیت شرف و فخر ما است. همانطور که بابی انت و امی گفتیم نباید بگذاریم یک خط روی کاشی حرم حضرت زینب(س)‌ بیفتد و حاضریم همه فدا شویم. ولی فقط این نیست. بنابراین باید روی جبهه مقاومت اسلامی تأکید شود.

 هنوز هم منتظرم محمودرضا از مأموریت بازگردد

 لهجه شیرین آذری و بغض‌های گاه و بیگاه و چشم‌های خیس و گونه‌های نمناک مادر شهید بیضایی را می‌شد از پشت خطوط سیم‌ها حس کرد. مادرانه‌های او رنگ و عطر دیگری دارد. این مادر شهید همانند ام وهب‌های زمانه ماست که این روزها صلابت‌شان چشم دشمنان را کور کرده است. زنانی که خود رخت جهاد بر تن جگر گوشه‌های‌شان کردند و با سربند یا زینب (س) راهی جبهه مقاومت اسلامی کردند. بانو بیضائی یکی دیگر از همان مادران شهید است که خود بار سفر دردانه‌اش را بست و او را راهی دیار پیامبر عاشورا کرد. آنچه در پی می‌آید روایت‌های این مادر شهید از محمودرضایش است.

من متولد 1330 در تبریز هستم. با پدر بچه‌ها نسبت فامیلی داشتم، ایشان پسر عموی من بودند. از آنجایی که خیلی همدیگر را دیده بودیم، با ویژگی‌ها ی اخلاقی همدیگر آشنا بودیم. بعد هم قسمت شد و سال 1352 ازدواج کردیم. یک مراسم سنتی و ساده گرفتیم و اکنون به لطف خدا من مادر دو پسر و دو دختر هستم. پدر بچه‌ها خیلی معتقد و مؤمن است. یک ریال هم مال حرام وارد زندگی مشترک‌مان نکرد. کارمند پالایشگاه و مسئول امور مالی بود. تربیت بچه‌ها هم تربیتی مکتبی و ایمانی بود.

همه‌شان تحصیل کردند و در زندگی موفق هستند. محمودرضا بعد از سپری کردن خدمت سربازی در سپاه وارد این نهاد مقدس شد. بسیار فعال بود و سخت تلاش می‌کرد. خیلی مهربان بود، دردانه‌ام پاک، نمازخوان، اهل مسجد و هیئت بود.

درجات معنوی محمودرضا برای من که مادرش بودم ستودنی بود. هرگز از کارها و اقداماتش به ما حرفی نمی‌زد و ما در جریان جهادش در سوریه نبودیم. شاید نگران بود که دلواپسی‌های من و پدرش و دلهره‌هایمان کار دستش بدهد. زمانی که شهدای گمنام را می‌آوردند محمودرضا خودش را به کاروان شهدا می‌رساند و در مراسم شرکت می‌کرد و تمام تلاش خود را برای یک میزبان شایسته بودن انجام می‌داد. سن و سالش که به جنگ و جهاد نمی‌خورد اما همیشه حسرت نبودن‌هایش در زمان جنگ را داشت. عاشق امام خمینی و رهبرمان امام خامنه‌ای بود.

ما اطلاع نداشتیم که پسرم محمودرضا مأموریت به کجا رفته است، شهادتش را یکی از دوستانش به خانمش اطلاع داده بود. عروسم هم با پدر محمودرضا تماس می‌گیرد که پدر جان به تهران بیایید، محمودرضا تصادف کرده است. او هم راهی تهران می‌شود. آنجا متوجه شده بود که محمودرضا شهید شده. همسرم بعد از تشییع پیکر در تهران خودش آمد و به من خبر داد که پسرمان شهید شده است. گفت ناراحت نشو محمود‌رضا فدایی امام حسین‌(ع)‌، حضرت‌زینب‌(س)‌ و حضرت علی‌اکبر(ع) شده است. خود خانم حضرت زینب(س) به ما صبر داده است. من هنوز هم باور نکرده‌ام که پسرم شهید شده. هنوز هم منتظرم محمودرضا از مأموریت برگردد. هر هفته هم به وادی رحمت می‌روم. عکسش را نگاه می‌کنم و خیلی دلتنگش می‌شوم. اما من از حضرت زینب(س) صبر خواستم، چون پسرم خودش این راه را برگزید و در این راه هم مجاهدت‌های زیادی انجام داد. من به راهی که پسرم در آن قدم برداشته اعتقاد دارم و می‌دانم آنها مبارزین جبهه مقاومت اسلامی هستند و خدا را شاکرم که پسرم در صراط مستقیم قدم گذاشت و تلاش کرد.


  
  
مدیر 33 ساله یک شرکت کفن و دفن سوئیسی بنام آقای Rinaldo Willy می گوید: « شرکت ترحیم ما کارش با بقیه متفاوت است. ما آدم های مرده را تبدیل به الماس می کنیم!»

کاری که به نسبت اندازه الماسی که درخواست می شود بین 5 الی 22 هزار دلار هزینه دارد. هر سال حدود 850 نفر (مرحوم) وارد سیستم تبدیل به خاکستر می شوند و بعد از مدتی به الماس تغییر جسم می یابند.  اگر دوست دارید بعد از مرگ خود به الماس تبدیل شوید، ادامه ی این پست لاپلاس را از دست ندهید!

از طرفی، کمبودِ زمین قبرستان، بر قیمت قبرها به طور سرسام آور می افزاید و در کنارِ آن افزایش افرادی که مذهب مشخصی ندارند به ایده الماس شدن بعد از مرگ فرصت رشد می دهد.
 



Algordanza ، شرکتی است که خاکستر به جا مانده از بدن افراد فوت شده را از شرکت کفن و دفن تحویل می گیرد.

 


آنها با افزودن مواد شیمیای مخصوص، کربن درون خاکستر را جدا می کنند. کربن فوق در حرارت بسیار بالا تبدیل به سنگ گرافیت می شود. در مرحله آخر، گرافیت در بین دستگاهی که آن را فشرده می سازد به طور مکانیکی تبدیل به الماس می گردد.

 


بیشتر مشتریان، الماسِ آبی را ترجیح می دهند. عملاً فرق زیادی بین الماس مصنوعی و طبیعی از نظر زیبایی و دوام وجود ندارد. انگشترها و یا جواهراتی که در ترکیب با الماس موردِ نظر درست می شوند می توانند توسط فامیل مورد استفاده قرار بگیرد.  برای ساخته شدن الماس فقط 2 گرم کربن کافی است. برای پرهیز از گم شدن الماس، معمولاً  فامیل متوفی، تقاضای تعداد بیشتری الماس می کنند. ژاپنی ها که اکثریت شان، بدن مرده ها را به خاکستر تبدیل می کنند هم از مشتریان اصلی این شرکت سوئیسی هستند و هم ساخته شدنِ چندین الماس از خاکستر یک فرد را درخواست می کنند. آدم ها به دلائل مختلف به الماس تغییر جسم می دهند. بعضی ها توسط خانواده درجه اول مبدل به الماس می شوند. بعضی ها که به دلیل بیماری سخت می دانند به زودی خواهند مرد تقاضای الماس شدن را بر می گزینند. تعدادی نیز چون تنها، مجرد و بی فامیل هستند از ترس اینکه قبرشان مورد فراموشی و بی توجهی قرار بگیرد تبدیل به جسم ماندگاری چون الماس می شوند.


  
  
در ارتش بعث عراق سربازان شیعی زیادی مجبور به خدمت بودند که «عبدالامیر حیدری» یکی از آنها بود.

فرار از ارتش بعث برای پاسداری در سپاه خمینی

عبدالامیر چند ماه پس از حمله سراسری عراق به ایران، از ارتش فرار کرد و پس از گذراندن مسیری سخت، خود را به نیروهای سپاه پاسداران ‌رساند. او در عملیات فتح‌المبین، کاری بزرگ می‌کند و با رفتن روی خط بیسیم عراقی‌ها گردان بلال را از محاصره درمی‌آورد.  با او وضعیت سیاسی و اجتماعی عراق در زمان حسن‌البکر و صدام را مرور کردیم و بعد به ماجرای فرارش از ارتش و حضورش در میان نیروهای ایرانی رسیدیم که در ادامه می‌خوانید.

گفت‌وگو را با دوران کودکی و نوجوانی شما در عراق شروع کنیم. در زمان حکومت حسن‌البکر چه جوی در کشور عراق درباره ایران وجود داشت؟

زمان البکر دوران راهنمایی و دبیرستان بودم و از همان موقع بین ایران و عراق درگیری‌های سیاسی وجود داشت. ما را به اجبار به راهپیمایی علیه حکومت پهلوی می‌بردند و یادم هست شعارهایمان علیه حکومت پهلوی بود و می‌گفتیم پهلوی دست از عراق بردار و مردم و ارتش تو را نمی‌خواهد. من در خانواده‌ای متدین به دنیا آمدم. پدربزرگم مجتهد بود و مادرم از خانواده شیعی بودند. نجف اشرف جوی شیعی داشت و آن زمان جز حزب کمونیست هیچ گونه انحراف دینی در نجف‌ اشرف وجود نداشت.

با وجود تمام درگیری‌های سیاسی عراق هیچ‌گاه اجازه عرض‌اندام به خود نمی‌داد. آیا حکومت وقت عراق از حکومت پهلوی ترس داشت؟

آن زمان در نجف بیشتر ایرانی‌ها بودند و روابط خوبی با هم داشتیم. می‌دانستیم ایرانی‌ها آدم‌های خیلی خوبی هستند و به واسطه رژیم عراق، حکومت پهلوی در نظرمان خوب جلوه می‌کرد. مردم هم نظرات منفی نسبت به ایران نداشتند ولی حکومت وقت می‌خواست به مردم القا کند که ایرانیان دشمنان ما هستند. از زمانی که حزب بعث برسرکار آمد با ایران جنگ داشت و وقتی جمهوری اسلامی به پیروزی رسید عراق آخرین کشوری بود که به ایران تبریک گفت.

حکومت حسن‌البکر فقط در مورد تقسیمات مرزی با ایران مشکل داشت یا دلیل اصلی دشمنی‌شان موارد دیگری بود؟

معتقدم انگلیسی‌ها از زمان قدیم تخم نفرت را در بین ایران و عراقی‌ها کاشتند. چون سفارت انگلیس در بغداد خیلی قدرتمند بود و عراق در سیستم اداری‌، ارتباطی و آموزشی‌اش از ساختار کشور انگلستان الگوبرداری می‌کرد. انگلیسی‌ها حسابی روی عموم مردم کار کرده بودند و می‌خواستند مردم را نسبت به همسایه‌شان ایران متنفر کنند. انگلیسی‌ها بر اساس آینده‌ برنامه‌ریزی می‌کنند. آنها به خوبی از ساختار مذهبی عراق آگاهند و به دنبال راهکارهای اساسی برای تضعیف و فروپاشی این ساختار هستند. یکی از این کارها ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی است و در این زمینه خیلی کار کرده‌اند. به حدی که ما در شهر نجف اصلاً سنی نمی‌بینیم چون مردم نسبت به ابوبکر و عثمان نفرت پیدا کرده‌اند و لعن می‌فرستند. بدعت‌هایی را با برنامه برای آینده ایجاد کردند و تخم نفرت را کاشتند. با توجه به اینکه مذهب ایران شیعه است و حکومت عراق سنی است و 30 درصد عراق سنی هستند، در نتیجه آن زمان برنامه ریختند که بین شیعه و سنی اتحادی شکل نگیرد. بهاییت و وهابیت را انگلیسی‌ها به همین دلیل ایجاد کردند. آن زمان من در دانشگاه سلیمانیه عراق مشغول به تحصیل بودم و اوج فعالیت سیاسی‌ام بود. در دوران دانشجویی‌ام انقلاب اسلامی پیروز شد. چند تن از دانشجویان جمع شدیم و شیرینی و شکلات پخش کردیم. ما اعتقاد داشتیم که ما زودتر از ایران پیروز خواهیم شد و ما می‌توانیم حکومت اسلامی را در عراق برپا کنیم. آیت‌الله صدر خیلی فعال بود و فکر می‌کردیم عراق قبل از ایران انقلاب اسلامی شود. البته شرایط در زمان حکومت شاه با صدام فرق می‌کرد. شاه در قساوت یک انگشت صدام هم نمی‌شد. اگر شاه مخالفانش را شکنجه می‌داد صدام همه را اعدام می‌کرد و حتی دامادش را هم کشت.

وقتی خبر پیروزی انقلاب اسلامی را شنیدید فضای جامعه و واکنش مردم عراق چگونه بود؟

من آن زمان سرباز بودم و در سربازی فهمیدم که واکنش‌های حکومتی نسبت به پیروزی انقلاب چگونه است. ساختار نظامی ایران با عراق تفاوت دارد. در عراق هنگام سربازی با تحصیلات کاری ندارند و اگر بعثی باشید درجه می‌گیرید. اگر بعثی نباشید و دکترا هم داشته باشید حداکثر گروهبان خواهید شد. زمان جنگ شیعیان همیشه در خط مقدم می‌جنگیدند و سنی‌ها عقب بودند. فرمانده شیعه وجود نداشت مگر بعثی باشد. اگر هم فرمانده‌ای شیعه می‌شد در منطقه جنگی نمی‌ماند و به شهر بازمی‌گشت. چون من بعثی نبودم گروهبان فنی شدم و آن زمان ما را هر هفته برای توجیه سیاسی می‌بردند. کل گردان را جمع می‌کردند و علیه رژیم ایران صحبت می‌کردند. ارتش بعث از لحاظ روانی سربازان را برای دشمنی با ایران آماده می‌کرد. ما آن زمان مخالف حکومت صدام بودیم و در موضع شبهه و تشکیک قرار داشتیم.

پس از کودتا علیه حسن‌البکر مردم عراق نسبت به صدام چه دیدگاه و نظری داشتند؟

تحصیل‌کرده‌ها که صدام را نمی‌پسندیدند و با او مخالف بودند. صدام برخلاف حسن‌البکر از قدرت سخنوری برخوردار بود. جوان بود و وجهه خاصی بین مردم داشت. حزب بعث با جذب جوانان قصد کار کردن بر روی خانواده‌ها را داشت. جوانان را با تشویق و تنبیه جذب حزب می‌کرد. می‌گفتند اگر بعثی شوی به تو بورسیه دانشگاه می‌دهیم و از امکانات مادی و دولتی برخوردار می‌شوی. هر کسی که ضعیف بود می‌رفت. بعثی شدن هم مراحلی دارد که یکی از مراحلش جمع‌آوری اطلاعات از اطرافیان است. هر هفته باید گزارش به سران حزب بدهی تا پس از چند ماه ترفیع بگیری. در خانواده هم باید اطلاعات تمام اعضا را بدهی که با این کار کانون خانواده از هم می‌پاشید. دیگر پسر به پدر یا پدر به پسر رحمی نداشت و لو دادن اعضای خانواده زیاد اتفاق می‌افتاد. صدام روی جوانان و خانواده‌ها کار می‌کرد.

رفته رفته محبوبیت صدام میان مردم عراق کم شد؟

بعد از چند سال مردم از صدام ترس پیدا کردند. روز اول محبوبیت داشت ولی رفته رفته خیلی گستاخ شد. زمان البکر مردم پیاده به زیارت کربلا می‌رفتند اما صدام جلوی چنین کارهایی را می‌گرفت. می‌گفت اگر فرد شیعی رام نشد باید اعدام شود. چون اگر شیعی به زندان برود و برگردد بدتر می‌شود. بافت قومی و قبیله‌ای مردم را عوض کرد. کردها را به جنوب عراق و عرب‌ها را به کردستان برد و یک مجرم به تمام معنا بود. مردم وقتی کارها و اقداماتش را دیدند که زمان جنگ به زور سرباز می‌گرفت مردم از او متنفر شدند. پس از جنایت‌های مکرری که صدام علیه مردم کشورش انجام می‌داد همه او را شناختند.

سی و یکم شهریور 59 چه اتفاقی افتاد؟

قبل از جنگ حدود 40 روز در مرز بودیم و از آن زمان هم درگیری نظامی وجود داشت. من گردان اطلاعات عملیات فنی بودم و با دستگاه ردیاب صوتی کار می‌کردم. توپخانه ایران را مشخص کرده بودم و اولین توپ که شلیک می‌شد می‌فهمیدم کجا هست. 31 شهریور که وارد خاک ایران شدیم من همان لحظه خاک را بوسیدم. سرعت پیشروی ارتش عراق در اولین روزهای جنگ بالا بود و وارد منطقه دهلران شدیم. یکی از درجه‌داران شیعی این کارم را دید و من گفتم این خاک مقدسی است که باید آن را بوسید. قرار بود او هم به ایران بیاید که موفق نشد و در آخر از ارتش فرار کرد.

آیا در دوران سربازی از لحاظ روانی و رزمی برای حمله به ایران آماده شده بودید؟

تمام ارتش را در حالت آماده نگه داشته بودند. شش ماه فقط آموزش دیده بودیم.

جو ارتش عراق چگونه بود؟ آیا فکر می‌کردید یک هفته‌ای ایران را خواهید گرفت؟

ما هیچ‌گاه فکر نمی‌کردیم جنگ هشت سال ادامه پیدا کند. آن زمان بحث گرفتن خاک ایران برایمان مطرح نبود بلکه اینگونه به ارتش توجیه کرده بودند که ما باید خاک خودمان را آزاد کنیم. ارتش عراق هم بسیار قوی بود. نیروی زرهی و هوایی‌اش قدرتمند بود. غربی‌ها قبل از حمله عراق به ایران ارتش بعث را کاملاً مجهز کرده بودند. تمام کشورهای عربی از عراق می‌ترسیدند. الان فرماندهان سابق حزب بعث در داعش فرماندهی عملیات‌هایشان را به عهده گرفته‌اند.

تا چه سالی در ارتش عراق ماندید و کی به ایران پناهنده شدید؟

من آبان ماه 59 که مصادف با اولین محرم جنگ بود به ایران پناهنده شدم. من با فرمان امام که به سربازان ارتش عراق دستور داد یا به عراق برگردید یا به ایران بیایید و ملت ایران با آغوش گرم شما را پذیرا هستند از ارتش فرار کردم و به ایران آمدم.

چطور توانستید از ارتش فرار کنید؟

بعد از انجام مأموریتم در ردیابی من را به نگهبانی فرستادند. قبل از آن یک بار از خدمت فرار کرده بودم و در عراق بودم که مرا پیدا و زندانی کردند. حکم فرار از ارتش هم اعدام بود و من هم منتظر حکم اعدام صحرایی بودم. نمی‌دانم خدا چه حکمتی دارد. چند روز که در زندان بودیم صدام عفو عمومی برای سربازان فراری صادر کرد. بار دیگر به جبهه برگشتم و این بار همراه یکی از همرزمانم به ایران فرار کردیم. آن دوستم حامدالاعرجی در زمان جنگ به شهادت رسید.

نحوه فرارتان از ارتش به چه شکلی بود و چه سختی‌هایی در طول راه متحمل شدید؟

شب فرار کردیم و راه را گم کردیم. در مسیرمان از یک سلسله جبال و راه‌های پرخطر گذشتیم. منطقه‌ای که در ارتش عراق بودیم جلگه بود و با منطقه کوهستانی آشنایی نداشتیم. آنجا که رسیدیم بلد نبودیم کجا برویم. در جاده رد لاستیک ماشین را دیدیم و گفتیم حتما کسی اینجا هست. پس از چندین ساعت چوپانی ما را دید. به او به عربی گفتم ما سربازان عراقی هستیم و به ایران پناهنده شده‌ایم. متوجه حرف‌هایمان نشد و وقتی دوباره به او گفتیم ما از سربازان خمینی هستیم حاضر شد کمکمان کند. چوپان ما را به نیروهای سپاه دزفول رساند.

بچه‌های سپاه چه واکنشی نشان دادند؟

به اولین گروه بچه‌های سپاه رسیدیم و خودمان را معرفی کردیم. از آنجا به اطلاعات عملیات سپاه دزفول رفتیم. هنگام برگشت اطلاعات کاملی از منطقه‌ای که بودیم را به بچه‌های سپاه دادیم.

به شما شک نکردند؟

صد در صد باید شک کنند اما ما با نیت خودمان آمدیم. سیداحمد آوایی عربی بلد بود و شروع به صحبت با ما کرد. شب آنجا خوابیدیم و فردا به سمت دزفول حرکت کردیم. هر اطلاعی که از منطقه و نفرات داشتم را به بچه‌های سپاه دادم. حتی تعریفات سیاسی و نظامی را هم توضیح دادم. آقای رشید خیلی باهوش بود. گفت اگر الان بخواهید به عراق برگردید چه چیزی به آنها می‌گویید. گفتم می‌گویم 80 روز به مرخصی نرفته‌ بودم و مادربزرگم فوت کرده بود و باید او را می‌دیدم و حالا برگشته‌ام. روز اول خیلی شک کرده بودند. ما را با هلی‌کوپتر به منطقه جنگی بردند. اطلاعات کامل منطقه را روی نقشه کشیدم و دادم.

بعد چه اتفاقی افتاد؟

قرار بود قبل از عملیات فتح‌المبین در جاده دهلران عملیاتی ایذایی انجام شود. برای انجام عملیات قصد بردن ما را نداشتند و من آنجا به آقارشید گفتم باید با شما بیایم. من هم مثل شما یا شهید می‌شوم یا پیروز. گفت باشد بیایید. دو نفر مأمور ما شده بودند که اگر اتفاقی افتاد حواسشان باشد. در منطقه فاصله خط مقدم دو کشور حدود 15 کیلومتر بود. چون جاده استراتژیک بود همه در آن در حال تردد بودند و در این 15 کیلومتر گردان‌های مختلفی مستقر بودند و کسی نمی‌توانست وارد منطقه شود. وقتی عملیات را انجام دادیم هیچ کس فکر چنین کاری را نمی‌کرد. عراقی‌ها مانده بودند سربازان خمینی چگونه از این منطقه حمله کرده‌اند. عراقی‌ها در قلب منطقه بودند و نیروهای ایرانی به خوبی وارد قلب آن شدند. سه بعثی را هم اسیر کردیم. دستگاه‌های صوتی‌شان را غنیمت گرفتیم و نزدیک غروب خوشحال از انجام عملیات و گرفتن اسیر بدون اینکه زخمی بدهیم به عقب برگشتیم. به من گفتند شما به کمپ اسرا بیایید و چند سؤال از اسیران عراقی بپرسید و آنجا از سربازان عراقی بازجویی کردیم.
 
 
 

گردان بلال چگونه در محاصره، دشمن را تسلیم کرد ؟
  
من در عملیات فتح‌المبین با چشم خودم امداد‌های غیبی را می‌دیدم و بدون اختیار ذهن و زبانم کار می‌کرد. عملیات شروع شده بود و من گفتم برای استراق‌سمع یک بیسیم به من بدهید تا هر صحبتی که می‌شود را به شما بگویم. بیسیم را مجهز کردم و به بالای تپه رفتم. با بیسیم کار می‌کردم تا فرکانس مورد نظر را پیدا کنم. بر روی یک موج فرماندهان عراقی در حال صحبت بودند و من توانستم وارد خطشان شوم. بیسیم گیرنده‌اش قوی و فرستنده‌اش ضعیف بود. در حال صحبت با هم بودند که من ناخودآگاه وارد خطشان شدم. من خودم را جای فرمانده جا زدم و گفتم: جناب سروان! با احتیاط عمل کنید. دیدم حرفم را قبول کرد. دوباره چیزی گفتم و او قبول کرد. به او گفتم سربازان خمینی حمله کرده‌اند و به خاکریز دوم برگردید. حالا نمی‌دانم خاکریز دوم وجود دارد یا خیر. ولی معمولاً چند خاکریز وجود دارد. اینها که برگشتند اتفاقی افتاد.
گردان بلال خیلی زود وارد عمل شده بود. صحبت‌های سردار صبور با بچه‌ها را می‌شنیدم ولی موقعیت‌شان را نمی‌دانستم. گردان بلال وارد عمل شد و در محاصره قرار گرفت. 30 تانک دشمن محاصره‌اش کردند. من دستور عقب‌نشینی به خاکریز دوم را دادم. بچه‌ها می‌گفتند ما حتی شهادتین را هم خوانده بودیم. آنها که به هم دستور می‌دادند من می‌شنیدم.
فرستنده بیسیم به خط مقدم عراق بود و به فرماندهی نمی‌رسید. همان لحظه وارد عمل شدم. ما در محاصره هستیم، چطور در محاصره قرار گرفتیم. گفتم سربازان خمینی از پشت در حال حمله هستند و سعی کنید خودتان را تسلیم کنید تا کشته نشوید. ما هم پشت سر شما می‌آییم تا شما را آزاد کنیم. ناگهان نیروهای ایرانی می‌بینند آنها خودشان را تسلیم کردند.
عملیات تمام شد و گفتند اسیران آمده‌اند. در عملیات فتح‌المبین 18 هزار اسیر گرفتیم. در انبار مهمات بچه‌ها جمع شده بودند و آقای کوسه‌چی در حال تشریح عملیات بود. از جاهای مختلفی‌افراد مهمی آمده بودند. سردار رشید گفتند یک افسر عراقی دستور تسلیم و عقب‌نشینی به نیروهای تحت امرش داده. گفتم این فرمان در فلان ساعت و روز صادر شده؟ گفت بله درست است. گفتم آن شخص من بودم که بعضی افراد حاضر در جمع مرا بوسیدند.

نویسنده : احمد محمد تبریزی 

 


  
  
زیدیه یکى از شاخه‌‌هاى مهم شیعه به‌شمار می‌رود که در آغازین سال‌های سده دوم هجرى (هشتم میلادى) از بدنه عمومى شیعه جدا شد....

زیدیه یکى از شاخه‌‌هاى مهم شیعه به‌شمار می‌رود که در آغازین سال‌های سده دوم هجرى (هشتم میلادى) از بدنه عمومى شیعه جدا شد و برابر دیگر شیعیان قرار گرفت و بدین‌سان دو شاخه زیدیه و رافضه (1) پدیدار گشت که هرکدام راهى جداگانه در پیش گرفتند: گروه نخست دست به کار مبارزه حاد سیاسى و نظامى شد و گروه دیگر عمدتاً بر رسالت معنوى خویش تکیه زد. در مورد زیدیه این واقعیت تاریخى غیر قابل انکار است که فرقه یادشده در پى قیام زید بن على شکل گرفته است. زید شهید فرزند امام زین‌العابدین (ع) است که پس از رحلت پدر بزرگوارش در کفالت امام باقر (ع) بود و از پدر و برادر علم آموخت. زید را دانا به علوم قرآنی و صاحب قرائتى ویژه دانسته‌اند، همچنین کتاب «المجموع» که به زید نسبت داده مى‌شود، منبع بنیادین فقه زیدى است. پاره‌اى از منابع تاریخى زید را از شاگردان واصل بن عطاء (پایه‌گذار معتزلیه) مى‌دانند براى نمونه شهرستانى در «الملل و النحل» این مطلب را ذکر می‌کند. هر چند این امر در میان علما مورد اختلاف می‌باشد با این حال آنچه قطعی است اثرپذیرى زیدیه از معتزله است. اکثر قریب به اتفاق علماى امامیه به زید‌بن‌على نگاه مثبت دارند و روایات وارده در ذم و رد وى را فاقد ارزش دانسته‌اند. زید نزد اندیشمندان اهل سنت و از جمله اصحاب حدیث نیز مورد احترام است . قیام زید بن على براى زیدیان نماد از خودگذشتگى است و هرچند یکى از انگیزه‌هاى آن خونخواهى امام حسین(ع) بوده اما در باور زیدی ارزشی برابر با قیام و شهادت اباعبدالله‌الحسین(ع) دارد. این قیام همانند وقایع عاشورا و شهادت امام حسین‌(ع) منشأ الهام و انگیزه قیام‌هاى شیعیان شد؛ با این تفاوت که قیام‌هاى زیدیان گسترده‌تر و آشکارتر بود و به موفقیت‌هاى بیشترى هم دست یافت. همانند قیام یحیی بن زید، عبدالله بن حسن و پسرانش، نفس زکیه، جنبش ابراهیم در بصره، شهید فخ، ابوالسرایا و زیدیان یمن و طبرستان. عقاید زیدیه و قرابت و تعارضات آن با سایر فرق اسلامی

اصول اندیشه‌هاى زیدیان بر پایه آنچه می‌توان از منابع به دست آورد از این قرار است:

1 ـ اصل توحید

این اصل یکى از اصول اساسى در اندیشه معتزله و زیدیه است. از دیدگاه زیدیان توحید یعنى نفى همانندى ذات خالق با مخلوق، نفى همانندى صفات و نفى همانندى افعال. در نگاه زیدیان خداوند عالم، حکیم، مدرک، سمیع، بصیر، سامع، مبصر و غنى است، اما این صفات عین ذات هستند و از آن انفصال ندارند. همچنین خداوند از داشتن شبیه، مکان، حلول و استقرار منزه است.

2 ـ اصل عدل

این اصل در کنار اصل توحید، یکى از دو اصل بنیادین اندیشه معتزلى و زیدى به شمار مى‌رود که به وجود حسن و قبح عقلى و امکان راهیابى عقل به این حسن و قبح اشارت دارد. بر پایه این اصل خداوند از آنچه عقلا قبیح باشد پیراسته است و برخلاف اندیشه جبرگرایان، انسان داراى اراده است و به استناد اراده خود کارى انجام مى‌دهد که از این‌رو انسان در برابر کارهایى که مى‌کند مسئول است.

3 ـ اصل وعد و وعید

این اصل از فروع عدل است که بر این اساس معتزله، زیدیان و شیعیان امامی معتقدند هرکس کار نیکى انجام دهد از خداوند پاداش خواهد دید و هرکس معصیت خدا کند و توبه نکرده بمیرد کیفر خواهد دید و وعده خداوند در هیچ‌کدام از این دو مورد تخلف نپذیرد. چراکه اصل استحقاق پاداش و کیفر مستند به عقل و نقل است، برخلاف گروه‌هاى جبرى‌مسلک که این استحقاق را فقط مستند به نقل مى‌دانند. در میان زیدیان درباره عذاب قبر اختلاف‌نظر وجود دارد و برخی آن را انکار کرده‌اند.

4 ـ اصل منزلتى میان دو منزلت

از دیدگاه خوارج مرتکب کبیره کافر است و مرجئه چنین کسى را مؤمن مى‌دانند اما در نگاه معتزلیان و زیدیان چنین کسى نه مؤمن و نه کافر، بلکه در جایگاهى میان دو جایگاه است و او را باید فاسق نامید.

5 ـ اصل امر به معروف و نهى از منکر

یکى از اصول عقاید زیدى که میان این فرقه و نیز شیعه امامیه و معتزله مشترک است اصل امر به معروف و نهى از منکر است. بدین معنا که بر هر مسلمانى واجب است در فرض فراهم بودن شروط لازم بدین مهم اقدام کند و در راه آن از مسالمت‌آمیزترین مراتب تا قهرآمیزترین را به کار گیرد و چنانچه نهى از منکر به زبان مؤثر نیفتد شمشیر برگیرد و در برابر ستمگران بایستد (لزوم مقابله با طاغوت). بر پایه این اصل، ستمگران مرتکب منکر را نتوان واگذاشت مگر آنکه توبه کنند یا حکم خداوند درباره آنان اجرا شود بر پایه این اصل که بسیارى از امامان زیدى جان بر سر اجراى آن نهادند هجرت از سرزمینى که مردمش به گناه تظاهر مى‌کنند به جایى که در آن گناه نباشد واجب است.

6 ـ نظریه امامت

یکى از مباحثى که در آن زیدیان راه خود را از امامیه و معتزله جدا نموده‌اند مبحث امامت است. چند نکته ویژه در باب امامت از دیدگاه زیدیان برجسته است:

الف) جواز امامت مفضول در هنگام وجود فاضل: از دیدگاه زیدیان على(ع) برترین فرد پس از پیامبر بوده است، اما مصلحت اسلام چنین اقتضا کرده که امامت به فردى فروتر از او در مراتب فضل و کمال برسد. از این‌رو، از دیدگاه زیدیه خلافت ابوبکر و عمر صحیح و رفتار ابوبکر درباره فدک نیز یک اجتهاد بوده است. اما این نکته نباید از نظر دور بماند که پذیرش تقدم مفضول بر فاضل نه یک قاعده بلکه یک استثنا است که از رهگذر آن خلافت ابوبکر و عمر تصحیح مى‌شود و همین نکته یعنى صحیح دانستن این خلافت و تن ندادن زید به سبّ خلفا سبب جدایى دیگر شیعیان از او شده و از همان زمان گروه مقابل زیدیه، رافضه نام گرفته‌اند.

قاعده عمومى در دیدگاه زیدیه تقدم افضل است و بر طبق این قاعده امام باید بالغ، عاقل، مرد، آزاد، منصوب به نص، مجتهد، اهل ورع، پرهیزگار و برخوردار از شجاعت، تدبیر، قدرت بر انجام وظایف امامت و نیز سخاوت و گشاده‌دستى باشد و آنچه مایه تنفر و بیزارى مردمان است در او نباشد. طبق همین قاعده عمومى، امامان بلافصل، على(ع) و سپس امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) هستند و روایات رسیده از پیامبر (ص) بر امامت آنان دلالت مى‌کند.

ب) لزوم فاطمى بودن امام: در برابر کیسانیه که امامت را در فردى از علویان مى‌دانستند و بنابراین از دیدگاه آنان امامت محمد‌بن‌حنفیه نیز صحیح بود، زیدیان معتقد بودند امام باید به‌طور اخص فاطمى یعنى از تبار امام حسن(ع)یا امام حسین(ع) باشد.

ج) عدم عصمت امام: برخلاف امامیه که عصمت را شرط امام دانسته‌اند، از دیدگاه زیدیه چنین شرطى براى تحقق امامت لازم نیست، البته اعتقاد بر این نیست که امام مى‌تواند یک انسان گناهکار باشد، بلکه بدان معنا که چنین شرطى لازم نیست زیرا که اگر امام مرتکب گناه شود بسان آن خواهد بود که مرده است.

د) لزوم قیام از سوى امام: اهمیت امر به معروف و نهى از منکر از دیدگاه زیدیان آن اندازه است که یکى از شروط صحت امامت را قیام امام در برابر منکر مى‌دانند و امام باید در حالى‌ که مردم را به خود دعوت مى‌کند قیام کند. زیدیه در این اصل راه خود را از امامیه جدا مى‌سازند و با نفى تقیه راه نوعى خارجی‌گرى را در پیش مى‌گیرند.

از دیدگاه زیدیه هرگاه امامى از تبار حسن(ع) و حسین(ع) قیام کند، شمشیر برگیرد و بر مرکب نشیند و به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرابخواند و امر به معروف و نهى از منکر کند بر امت واجب است از او فرمان برند، همان‌گونه که در برابر، هرکس در حالى‌ که در خانه نشسته و پرده‌نشین شده است دعوى امامت کند پیروى از او روا نیست و او را نتوان امام دانست. این دیدگاه به انکار امامت امام زین‌العابدین(ع)و امام باقر(ع) از سوى زیدیه مى‌انجامد و نظریه اثنى‌عشریه و همچنین نظریه اسماعیلیه را در باب امامت ابطال مى‌کند.

ه‍)جواز امامت دو نفر به‌طور همزمان در دو سرزمین: از دیدگاه گروه‌هایى از زیدیان جایز است که دو امام واجب‌الطاعه در زمانى واحد و البته در دو سرزمین حکم برانند. به نظر مى‌رسد این انگاره از سوى زیدیان متأخر و هنگامى مطرح شده است که دو قیام زیدى همزمان با یکدیگر شکل گرفت: یکى قیام اطروش در دیلمان و طبرستان و دیگرى قیام یحیى هادى در یمن.

و) مسئله مهدویت: این مسئله نزد فرقه‌هایى از شیعه با فراز و فرود و تفاوت‌هایى در تفسیر یا مصداق وجود دارد. پیش از زیدیان کیسانیه نظریه امامت مهدى موعود را مطرح کردند و محمد‌بن‌حنفیه را همان مهدى دانستند، اما در میان زیدیان نیز این نظریه کمابیش رخ نموده است، چونانکه محمد نفس زکیه در مکاتبات با منصور خود را مهدى خواند، یا پیش از آشکار ساختن دعوت، پدرش چنین تبلیغ مى‌کرد که او همان مهدى موعود است که پیامبر (ص) مژده آمدنش را داده است.

از مباحث یادشده که بگذریم در دیگر زمینه‌ها و در مباحثى چون نبوت یا اصل لزوم امامت عقاید زیدیان با عقاید عمومى شیعه تفاوت چندانى ندارد و امورى چون معجزه و قرآن از دیدگاه آنان پذیرفته است. فقه زیدی هرچند در مواردى با فقه شیعه همانندى دارد مانند گفتن «حى على خیر العمل» در اذان، پنج تکبیر در نماز میت، عدم جواز مسح بر پاى‌افزار، روا نبودن نماز پشت سر کسانى که عادل نیستند و نخوردن ذبیحه غیرمسلمانان اما در مواردى چون روا ندانستن ازدواج موقت با شیعه اختلاف دارند که در مجموع باید آن را نظام فقهى مستقلى دانست که در ردیف دیگر مذاهب عمده یعنى چهار مذهب مالکى، حنفى، حنبلى و شافعى و نیز مذهب‌هاى امامى، ظاهرى و اباضى جاى مى‌گیرد.

فرقه‌های مختلف زیدیه

در منابع شیعى فرقه‌شناختى پیرامون فرق زیدیه (تعداد و نوع عقاید) نوعى اختلاف‌نظر دیده مى‌شود. بر اساس عمده تحقیقات معاصر از میان همه طوایفى که براى زیدیان بر‌شمرده‌اند آنچه در برایند کلى مى‌توان گفت این است که زیدیان بر دو طایفه‌اند: متقدمان و آنان کسانى‌اند که رافضه به شمار نمى‌روند و به امامت ابو‌بکر و عمر اعتراف دارند(یمنی‌ها)؛ و متأخران و آنان کسانى‌اند که این امامت را نمى‌پذیرند. از علمای زیدی و فرق مهم زیدیه که پیروان کثیری در میان زیدیان داشته‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- جارودیه

این فرقه از نخستین فرقه‌هاى زیدیه است. ابو جارود نخست از اصحاب امام باقر(ع)و امام صادق(ع)بود و سپس از آنها جدا شد و به زیدیه گروید. از امام باقر (ع) روایتی در مذمت او نقل شده است. از امام صادق (ع) نیز روایت شده که او را لعن کرد و «کوردل» خواند. ابو جارود هنگامى که زید بن على در کوفه بود با او آشنایى یافت و به هنگام قیام در کنار او ایستاد. به نظر مى‌رسد ابو جارود پیش از آشنایى با زید عقاید خود را شکل داده بود و از این‌رو زمانى که با وى برخورد کرده همراهش شده و امامت او را پذیرفته است چراکه جارودیه از سویى با امامیه و از سویى دیگر نیز با زیدیان اختلاف دارد. مهم‌ترین اختلاف‌نظر جارودیه با دیگر گروه‌هاى زیدى آن است که معتقدند پیامبر (ص) به امامت على(ع) تصریح کرده است، البته نه آن‌چنان که امامیه معتقدند به نام، بلکه به اوصاف. اختلاف عمده جارودیه با شیعه امامیه در نوع نگرش آنان به مسئله امامت و جانشین پس از حضرت على، امام حسن و امام حسین (ع) است؛ چراکه این گروه عقیده دارند امامت پس از این سه امام(ع) در میان فرزندان حسن(ع) و حسین(ع) و به صورت شوراست و هرکه از این نسل با داشتن دیگر شرایط قیام کند، همو امام است. جارودیه درباره امامان تا اندازه‌اى گرفتار غلو بود. جارودیان به رجعت امامان اعتقاد داشتند، هرچند درباره اینکه چه کسى غایب است و رجعت خواهد کرد اختلاف داشتند چنانکه گروهی نفس زکیه و گروهی محمد بن قاسم و گروهی یحیی بن عمر بن حسین بن زید را غائب نامیدند.

2- بتریه یا صالحیه

پیروان دو تن از رهبران زیدى را یعنى ابو‌اسماعیل کثیر ملقب به کثیر‌النواء (الابتر) و نیز حسن بن‌صالح‌بن‌حى همدانى نامند. صالحیه به لحاظ دیدگاه‌ها و اندیشه‌ها و در مقایسه با جارودیه فرقه‌اى معتدل‌تر است و عقیده دارد امامت به شورا در میان مردم است و گاه رواست در شرایطى که افضل نیز وجود دارد، مفضول امام شود، البته مشروط به رضایت امام افضل. صالحیه با همین نظریه در برخورد با مسئله خلافت ابو‌بکر و عمر این خلافت را صحیح دانستند و گفتند: علی (ع) خود از حق امامت خویش دست شسته و بنابر مصالح این امر را به ابوبکر و عمر واگذارده و با آنها بیعت نیز کرده است. صالحیه در مورد عثمان هم دست‌کم خلافت وى را در دوره نخست خلافتش صحیح مى‌دانستند. بتریه یا صالحیه در اموری مانند امر به معروف و نهی از منکر و تقیه مسلک زیدیان را دارد و از شیعه جدا می‌شوند. صالحیه در فقه نیز عمدتاً به مسلک حنفى نزدیک هستند و چونانکه شهرستانى درباره زیدیان روزگار خود گزارش مى‌کند در فروع بر مذهب ابو حنیفه‌اند.

3- سلیمانیه یا جریریه

این فرقه که یکى از سه فرقه بزرگ زیدیه است پیروان سلیمان‌بن‌جریر رقى زیدى را دربر‌مى‌گیرد. سلیمان در آغاز بر اندیشه امامیه و جزو آن جماعت بوده اما به‌دلیل برخی اختلافات با امام صادق (ع) و اندیشه شیعه به زیدیه گروید از اموری که در آن سلیمان‌بن‌جریر با امامیه اختلاف ورزید مسئله تقیه بود؛ چراکه وى تقیه را برنمى‌تافت و چونانکه روایت کرده‌اند آن را دستاویزى براى توجیه چندگانگى پاسخ‌هاى داده‌شده به مسائل شرعى مى‌پنداشت. این دیدگاه‌ها به جدایى گروهى از طرفداران امام باقر (ع) و نیز نپذیرفتن امامت امام صادق(ع) از سوى آنان انجامید. تفاوت سلیمانیه و دیگر زیدیان در این است که سلیمانیه عقیده داشتند به رغم افضل بودن (ع) اما خلافت ابوبکر و عمر نیز پذیرفته است و خطایى که امت در این‌باره کردند خطایى در اجتهاد است که نمى‌توان آن را موجب تفسیق و تکفیر دانست لیکن در برخورد با عثمان و خلافت وى، او را سخت نکوهیدند و به کفر او و فسق طرفدارانش حکم کردند و عایشه و طلحه و زبیر را هم کافر شمردند. همین موضع سبب شده است اهل سنت سلیمان‌بن‌جریر و گروه او را تکفیر کنند.

4- قاسمیه

قاسم بن ابراهیم (رسی) در منابع زیدى او را نجم، عالم و ترجمان دین لقب داده‌اند. وى از بزرگان مذهب زیدى است و پیشوایان زیدیان یمن عمدتاً از نسل او معرفى شده‌اند. قاسم رسى که تدوین اندیشه‌هاى زیدیان به وى نسبت داده شده، پایه‌گذار مذهب فقهى قاسمیه نیز می‌باشد. او داراى آثارى در زمینه رد بر مخالفان و شرح اندیشه زیدیان است. بروکلمان از هشت اثر در زمینه عقاید برای قاسم رسی کتبی در ارتباط با فقه و اخلاق، علوم قرآن و جدل با دیگر فرقه‌ها وجود دارد که کتاب‌ها و رساله‌هاى الدلیل الکبیر على الله، اصول العدل و التوحید، الدلیل الصغیر، الخمسة الاصول، احتجاج فى الامامه، الرد على الروافض من اصحاب الغلو و الرد على المجبره از مهم‌ترین آثار او هستند.

علاوه بر فرق‌ها و علمای مذکور فرقه‌هایی کوچک در درون زیدیه شکل گرفته‌اند که مقبولیت و پیروان چندانی در طول تاریخ نداشته‌اند مانند صباحیه که به پیروان صباح بن قاسم مرى یا مزنى اطلاق می‌گردد یا عقبیه که بر پیروان عبد‌الله بن محمد عقبى نهاده‌اند یا نعیمیه که پیروان نعیم بن یمان را به این نام خوانده‌اند همچنین فرقه یعقوبیه که این نام را بر پیروان یعقوب بن على (یا عدى) کوفى نهاده‌اند.

زیدیه در یمن

یمن از همان هنگام که آیین اسلام را پذیرفت با بنى‌هاشم آشنایى یافت. این سرزمین در دوره‌هاى اموى و عباسى و از نخستین سا‌ل‌هاى جنبش علویان و زیدیان کانون توجه این گروه‌ها بود. براى نمونه، نفس زکیه، قاسم بن اسحاق را در آغازین سال‌هاى حکومت عباسیان به یمن روانه داشت یا در دوران خلافت مأمون عباسى ابراهیم‌بن‌موسى‌بن‌جعفر به نام ابن طباطبا بر یمن سیطره یافت اما انتقال رسمى مذهب زیدى به یمن به دست یحیى بن حسین بن قاسم از نوادگان امام حسن (علیه‌السلام) و مشهور به الهادى الى الحق صورت پذیرفته است. در سال 284 هجرى الهادى الى الحق در صعده یمن حکومت زیدیان را تشکیل داد و در سال 288 هجری ‍صنعا را نیز به تصرف خود درآورد. سلسله امامت زیدى یمن از آن پس عمدتاً در خاندان الهادى الى الحق ادامه یافته. پس از الهادى، در سال 301 هجرى فرزندش ناصر به حکومت رسید. حکومت زیدى یمن پس از وفات ناصر در سال 322 هجری در اثر اختلاف فرزندان ناصر به ضعف گرایید. در سال 388 هجرى المنصور بالله از نوادگان قاسم رسى به امامت رسید و در سال 393 ه‍جری از دنیا رفت. پس از وى فرزندش حسین ادعاى مهدویت نمود که در پى آن فرقه‌اى به نام حسینیه در یمن شکل گرفت. پس از تشتت فکرى زیدیان در یمن، قدرت سیاسى آنها سست‌تر شد و بالاخره در سال 444 هجرى حکومت متزلزل آنان از بین رفت. در سال 594 هجرى عبد‌الله بن حمزه قیام نمود و صنعا را از ایوبیان گرفت. پس از وى، تا قرن دهم تعدادى از فرزندان یحیی‌بن‌حسین (هادی الی الحق) با تفرقه امامت نمودند و در قرن یازدهم این اختلافات شدیدتر شد. در سال 1052 هجرى ترکان عثمانى براى صدمین‌بار به یمن یورش بردند و آنجا را تصرف کردند. در سال 1307 هجرى حمید‌الدین ادعاى امامت کرد و پس از سقوط امپراتورى عثمانى، فرزند وى احمد بر یمن تسلط یافت. حکومت وى با کودتاى اسلال در سال 1382 هجرى از بین رفت و در یمن حکومت جمهورى برپا شد. پس از آن ائمه زیدیه از قدرت کنار گذاشته شدند با این حال نیمى از جمعیت یمن را زیدیان تشکیل مى‌دهند که مرکز اصلی استقرار شیعیان زیدی می‌باشد.

زیدیان یمن بیشتر پیرو فرقه‌ هادویه می‌باشند که به مذهب زیدى نزد متقدمان نزدیک‌تر هستند. این نام را بر پیروان یحیى بن حسین بن قاسم مشهور به الامام الهادى الى الحق نهاده‌اند. این گروه بسان دیگر گروه‌هاى زیدى امامت را حق على(ع)، حسن(ع)، حسین(ع) و کسانى که از تبار این دو امام هستند مى‌دانند به شرط آنکه قیام کند و انسانى درستکار و پرهیزگار باشد. از دید آنها هرکس در حالى ‌که امام حق را نشناخته باشد بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است. هادویه در فروع دین مسلکی حنفی دارند ولی در اصول دین از اصول زیدیه که ذکر شد پیروی می‌کنند.

پی نوشت:

1ـ نام رافضه را چنانکه منابع تاریخى از آن حکایت دارد براى نخستین‌بار زید بن على بر عموم شیعیانى نهاده است که به مسلک او نگرویدند و عقاید او در مورد تولى و تبرى و نیز امامت ابوبکر و عمر را رد (رفض) کردند و از همراهى با قیام او خوددارى ورزیدند.

نویسنده : علیرضا داودی* طلبه سطح چهار حوزه علمیه و دانشجوی کارشناسی ارشد دیپلماسی

منابع

1- الملل والنحل محمد‌بن‌عبدالکریم شهرستانی دارالمعرفه بیروت

2- تاریخ فرق اسلامی، حسین صابری، سمت، تهران 1388

3- تاریخ المذاهب‌الاسلامیه محمد ابو‌زهره دارالفکر (ترجمه علیرضا ایمانی) نشر دانشگاه ادیان 1383

4- تاریخ و عقاید زیدیه، مصطفی سلطانی نشر دانشگاه ادیان قم 1389

5- اندیشه سیاسی در اسلام، پاتریشیا کرون، ترجمه مسعود جعفری، نشر سخن، تهران، 1389

6- درسنامه تاریخ و عقاید زیدیه، مهدی فرمانیان و علی موسوی‌نژاد، نشر دانشگاه ادیان قم، 1389


  
  
رسانه های جهان ابوعلاء العفری را به عنوان سرکرده جدید داعش معرفی کردند که در این گزارش به معرفی وی پرداخته می شود.

 طی روزهای اخیر شایعاتی درباره وضعیت جسمانی ابوبکر البغدادی سرکرده داعش مطرح است و برخی رسانه ها به نقل از منابع محرمانه غربی و عراقی اعلام کرده اند که البغدادی در تاریخ 18 مارس در منطقه «البعاج» در نینوا واقع در شمال عراق زخمی شده است. اما با این حال در مورد مرگ ابوبکر البغدادی اخبار ضد و نقیضی وجود دارد. رسانه های مختلف جهان شب گذشته از انتخاب سرکرده جدید گروه تروریستی داعش خبر دادند. «عبدالرحمن مصطفی» ملقب به «ابوعلاء العفری» جایگزین «ابوبکر البغدادی» شد. ابوعلا العفری اصالتا عراقی و متولد منطقه «الحضر» در 80 کیلومتری جنوب موصل است. وی مدتی معلم فیزیک بوده است. العفری در سال 1998 به افغانستان سفر کرد و از سوی «ابومصعب الزرقاوی» سرکرده القاعده به عنوان یکی از فرماندهان این گروه تروریستی منصوب شد. پس از هلاکت «ابوعمر البغدادی» و «ابو ایوب المصری» سرکردگان القاعده، «اسامه بن لادن» رهبر القاعده وی را در سال 2010 کاندیدای سرکردگی القاعده در عراق کرد.العفری پس از پیوستن به گروه تروریستی داعش سمت های متعددی را از آن خود کرد که رئیس شورای مشورتی و معاون خلیفه از جمله آنها محسوب می شود.گفته می شود اهمیت ابوعلاء العفری برای گروه تروریستی داعش بیشتر از ابوبکر البغدادی است به ویژه اینکه داعش از دسامبر سال گذشته میلادی تاکنون در عراق و سوریه دچار شکست های تاکتیکی شده است، ابوعلاء العفری هم اکنون یکی از چند شخصیت مهم در داعش محسوب می شود اما با این حال گروه تروریستی داعش ابوعلاء العفری را موقتا سرکرده خود معرفی کرده است.همچنین در مورد ابوعلاء العفری گفته می شود که وی بسیار باهوش است و در برقراری ارتباط بسیار موفق تر از ابوبکر البغدادی است. وی در خطابه متبحر و دارای کاریزمای زیادی است. ابوعلاء العفری در مدیریت نیز از توانایی بالایی برخوردار است.


94/2/5::: 12:50 ع
نظر()
  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >