حسام نواب صفوی سال 1353 در تهران متولد شد . وی تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی بازیگری شد. به گفته وی بازیگری شغل دوم اوست و شغل اصلی وی وکالت است .حسام نواب صفوی در کارهای زیادی به ایفای نقش پرداخته است فیلمهایی چون «اعتراض»، «نان و عشق و موتور هزار»، «اُتانازی»، «عروس خوشقدم»، «سیزده گربه روی شیروانی» و «سودای پرواز»، و مجموعههای تلویزیونی «بازگشت به خانه»، «شنهای کف رودخانه»، «کیف انگلیسی» و «روشنتر از تاریکی (داستان زندگی ملاصدرا)».اما یکی دیگر از کارهای وی که به تازگی آن را به اتمام رسانده مجموعه تلویزیونی "معمای شاه" اثر جدید محمدرضا ورزی است که حسام نواب صفوی در این مجموعه در قالب نقش "شهید نواب صفوی" به ایفای نقش پرداخته است.
در پی حاشیه هایی که چندی پیش بر سر توهین یکی از مجری ها شبکه های فارسی زبان خارجی پیش آمد و حسام نواب صفوی بازیگر سینما و تلویزیون کشورمان به اعتراض از این هنرمند در صفحه مجازی خود گلایه نامه ای نوشت به این بهانه سراغ وی رفتیم و به گفت و گو نشستیم. که در ادامه مشروح آن را می خوانید:
جناب نواب صفوی به عنوان سوال اول درباره ماجرایی که اخیرا اتفاق افتاده و شما به آن واکنش نشان دادید توضیح بدهید
شبکه فارسی 1 برای تخریب خانواده ها بنا شده است و خود من که گاهی اوقات به دادگاه خانواده گاهی می روم با زوج ها که صحبت می کنم می گویند توسط فیلم و سریال هایی که از این شبکه پخش می شود تحت تاثیر قرار گرفتیم و الان دچار مشکل شدیم.حتی شبکه های غربی یک سری مسائل را در تلویزیون های خود نشان نمی دهند و همانطور که می دانید شبکه فارسی 1 حق پخش در کشور خودش را ندارد و سریال هایی پخش کرد و تاثیرات مخربی داشت و آمار طلاق را متاسفانه افزایش داد صرف نظر از این حرف ها و مسائل سیاسی اش من وقتی داشتم مرور می کردم در اینترنت مطلبی را دیدم که خیلی از سایت با عنوان توهین بی شرمانه مجری این شبکه به مردم ایران از آن یاد کرده بودند.
همین جا باید بگویم که شوخی در قانون باید به نحوی باشد که بشود آن را شوخی تلقی کرد این که یک نفر در خیابان به یکی بگوید دکتر و بقیه برگردند! خب این یک شوخی محسوب می شود ولی اگر کسی همین الان در خیابان مردم را حیوان خطاب کند و 23 نفر بگویند بله و در همین برنامه یک سری افکت خنده گذاشتند ، چنین چیزی واقعا غیر قابل تحمل است.
من تصمیم گرفتم این قضیه را پیگیری کنم و اصلا نیاز نیست که تمام مردم ایران این قضیه را پیگیری کنند حتی اگر یک نفر هویت و شناسنامه ایرانی داشته باشد می تواند نسبت به این امر شکایت کند.شاید قوه قضاییه نسبت به این ماجرا جنبه تنبیهی داشته باشد و می تواند نسبت به این قضیه رای صادر کند که افراد دیگر متوجه بشوند که حق توهین به ملت ایران را ندارند و این بدترین و کثیف ترین کاری است که یک ایرانی می تواند نسبت به هم وطنانش انجام دهد. امیدوارم که این قضیه پیگری بشود چون خیلی از مردم خواستار مجازات این فرد و این شبکه هستند.
ما ایرانی ها در طول تاریخ نشان دادیم که مردمان بسیار با غیرتی هستیم و وظیفه هر ایرانی ایجاب می کند که اگر به خودش و هم وطنانش توهین شد جلوی آن فرد بایستد و اعتراض اش را اعلام کند چون هیچ کس نمی تواند بپذیرد که این موضوع یک شوخی بود بلکه توهین بود و من به عنوان یک هنرمند و نماینده مردم اعتراض کردم و مردم پیگیر این قضیه شدند و در مقابل این طور شبکه ها ایستادند و می خواهند جلوی این نوع اکاذیب و هتک حرمت هاگرفته شود.
من در جایگاهی نیستم که بخواهم درباره تمام شبکه ها صحبت کنم.اما "فارسی وان" با هدف لطمه زدن به خانواده های ایرانی به وجود آمده و حالا صرف نظر از این ماجرا بنده که سال ها در سینما فعالیت کردم انقدر این سریال ها سطح پایین ساخته می شود که شاید هر کسی بتواند این سریال ها را بسازد و اصلا این سریال ها کارگردانی ندارد و خدارو شکر که اکثر مردم اجازه نمی دهند این سریال ها را ببینند.
به عنوان مثال شما فکر کنید که فرزند یک خانواده که در سن رشد است وقتی چنین سریال هایی را می بیند دچار مشکلاتی می شود و حتی در کشورهای غربی اصلا در تلویزیون چنین سریال هایی را نشان نمی دهند و باید بگویم که به طور تدریجی این شبکه هیچ مخاطبی ندارند چون خود خانواده ها به این نتیجه رسیدند که این شبکه را نبینند و این شبکه برای این ساخته شده است که ذهنیت ملت ایران را از فرهنگی که داشته است دور کند و با جرات می توانم بگویم که این اتفاق نخواهد افتاد.
جناب صفوی شما دفتر حقوقی دارید؟
بله-من الان موسسه حقوقی نواب صفوی را دارم که با وکلای زیادی کار می کنم .شکایت هایی زیادی مطرح می شود و به شکایت هایی که خودم وقتش را دارم رسیدگی می کنم و بقیه را به همکارانم واگذار می کنم که این موسسه یک موسسه مردمی است و برای احقاق حق به وجود آمده است همانطور که پدرم خودش سال ها قاضی و وکیل بود و به من نیز گوش زد کرد که جز احقاق حق مردم کار دیگری انجام ندهم و سعی می کنم اگر حقی از بین رفته آن را احقاق کنم .
جناب نواب صفوی فکر نمی کنید که موسسه نواب صفوی به خاطر اعتبار نام شماست که پیشرفت کرده است؟
به هر حال سینما و تلویزیون یک تریبونی است که در اختیار هر کسی قرار نمی گیرد و طبیعتا تاثیر دارد ولی اینکه بتواند در مقام تحقق حق تاثیری داشته باشد و تاثیری بگذارد برای جامعه خب خیلی خوب است و من خوشحالم که در واقع بازیگر این کشور بودم و می تونام به خاطر اعتباری که مردم به من دادند کاری برای مردم انجام بدهم و همیشه خاک وطن را بیشتر از همه جا دوست داشتم .
اگر سینما توانسته باشد من را برای احقاق حق مردمان کشورم کمک کند برای من خیلی بهتر است ولی اینطور نیست که دستگاه قضایی به خاطر شهرت من بخواهد رای را صادر کند و قوه قضاییه به خاطر ساختاری که دارد همه باید بر مبنای قانون عمل کنند و به هیچ عنوان سلیقه ای نیست و اسم حسام نواب صفوی در جریان دادگاه و صدور رای هیچ تاثیری ندارد.و از طرفی برای من فقط حساسیت کار را بالا می برد و طبیعتا اگر من پرونده ای را در اختیار می گیرم دوباره می نشینم و در باب آن پرونده مطالعات خودم را می کنم که اگر زمانی قاضی سوالی کرد حداقل بتوانم در شان پدرم جواب بدهم و در دادگاه دفاع کنم.
شما به عنوان یک وکیلی که بازیگر است وارد دادگاه می شوید، تا حالا برایتان مشکل خاصی پیش نیامده ؟
مشکل که خیر اما باید بگم که شغل وکالت هم شیرین است و هم سختی های خودش را دارد ، مثلا بعضی مواقع کار می رسد به جلب و دستگیری افراد و در این مواقع من به دادگاه می روم و در آن لحظه متهمی که دستبند دستش هست از من می خواهد که عکس سلفی بیندازد و من با خودم فکر می کنم که این عکس به چه دردی می خورد و از طرفی من آن لحظه ذهنم کاملا درگیر پرونده خودم است و باز با این حال می گویم که دل آن آدم را نمی شود شکست و وسط دادگاه عکس سلفی می اندازیم.
جناب نواب صفوی کدام یک از کارها برایتان اولویت دارد؟وکالت یا بازیگری؟
شغل آبا و اجدادی من وکالت و قضاوت بوده ، پدر بزرگ من دادستان بود و پدر خود من دادستان ،بازپرس و در مقام قضاوت هم قرار گرفته است و به همین خاطر من خودم را بیشتر یک آدم حقوقی می دانم و شغل من وکالت است و خلق کردن یک شخصیت با صدا و چهره من مثل کارهایی که انجام دادم به نوعی برای من جالب بوده است و یا مثلا در موسیقی بتوانم قطعه ای بنوازم برای من جالب است ولی باید بگویم در یک پرونده هم وقتی ببینم حقی به حقانیت خودش رسید خیلی لذت بخش است وشادی آن را نمی توانم توصیف کنم.
آقای نواب صفوی شما در ابتدا به کدام سمت جذب شدید؟ ابتدا به سمت هنر یا وکالت؟
من در ابتدا به دانشکده هنر رفتم و رشته موسیقی را شروع کردم و در واقع قطعه ای آخری را که دانشجویان موسیقی باید در آخرین ترم میزدند من برای استادم زدم به من گفتند که داری دوباره کاری میکنی چون که من از 5 سالگی رشته نوازندگی را کار می کردم و همین باعث شد که به سمت رشته کارگردانی و بازیگری بیایم و بعد از آن به توصیه پدرم که می گفت حتما یک نفر از بچه های من شغل من را ادامه بدهد و با توجه به علایقه ی خودم به سمت حقوق رفتم و درابتدا تصمیم داشتم که یک ترم بخوانم ولی خیلی علاقمند شدم و حصوص را ادامه دادم و من هنوز هم دانشجو هستم و مهر که میشود نگرانم که مدرسه ام دیر نشود.
منبع: خبرگزاری میزان
داستان اوج گرفتن خندوانه و مخاطبانی که به خود جذب کرده چند وقتی است صدای شبکه های فارسی زبان ماهواره را درآورده است. اما چند روزی هست که مسابقه کمدین برتر در خندوانه وارد فضای سیاسی شده بطوری که تمام فعالان فتنه و سبز در حال فعالیت و نمایش توان نیروهای خود هستند که البته این حرکت بیشتر برای ابراز وجود و برگشتن به میدان هست. دکتر یامین پور در صفحه اینستاگرامش نوشت: «خیلی اهل دنبال کردن خندوانه نیستم، ولی از قضا قسمت دیشب را دیدم. کاری به اجرای آقایان ژوله و حیایی ندارم من که با هر دو حسابی خندیدم؛ چیز دیگری توجه مرا جلب کرده... متنی را یک نویسنده ی همگرا با فتنه منتشر کرد که در جای خود خنده دارتر از اصل ماجرا بود.جماعتی که شعار هنر آزاد و هنر برای هنر سر می دهند و عمری است سیاسی شدن هنر را مایه ی افول هنر می دانند از رای دادن مردم به یک کمدین نمی گذرند و از سر عقده گشایی آنرا سیاسی می کنند.
جنبش سبز مدتی است در حد شعارنویسی پشت در توالت های عمومی شهر تنازل کرده بنابراین راه انداختن کمپین های اینچنینی در همان راستا باید ارزیابی شود و نه بیشتر.»[1]
اما جایگاه اخلاق در هنر ما را وادار می کند تا توجه بیشتری به هنر داشته باشیم و هنر را نه تنها سیاسی نکنیم بلکه با این حرکات هنر را لکه دار نکنیم.
شهید سید مرتضی آوینی در مقاله «منشور تجدید عهد هنر» می گوید:«در زبان ما هرگز «هنر» به معنایی که این روزها مصطلح است به کار نمی رفته است، ارباب هنر، ارباب کمال بوده اند...حال آنکه هنر در معنای اصطلاحی آن، نه به مفهوم کمال و فضیلت، بلکه به مجموعه مساعی خاصی اطلاق می گردد که توسط جماعت هنرمندان و منتزع از سایر مظاهر حقیقت در حیات بنی آدم انجام می شود.»[2]
این شهید بزرگوار که نظراتش به خاطر تخصصی که داشت، همچنان سازنده و کارساز است. و زیبا تغییر جایگاه «هنر» را از کمال و فضیلت به آنچه که هنرمندان آن را «هنر» اطلاق می کنند، به تصویر قلم کشیده است.
امام خمینی (رحمه الله علیه) درپیامی خطاب به هنرمندان و خانواده شهدا فرمودند: «هنر در جایگاه واقعى خود تصویر زالو صفتانى است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامى، فرهنگ عدالت و صفا، لذت مى برند. تنها به هنرى باید پرداخت که راه ستیز با جهانخواران شرق و غرب، و در رأس آنان امریکا و شوروى، را بیاموزد» [3]
نتیجه: پس نه تنها بازی کردن در فیلم های ارزشی جزو آرمان های امام و انقلاب نبوده بلکه طبق کلام امام هنر باید در راه ستیز با جهانخواران صرف شود. اما جالب این است که امروز بازیگری به خاطر بازی در فیلمی که جنایات و خیانت های عناصر و دشمنان داخلی و خارجی را به تصویر کشیده است، محکوم شده و مورد هجمه قرار گرفته است.
-------------------
پی نوشت:
[1]. فرهنگ نیوز
[2]. مقاله «منشور تجدید عهد هنر»
[3]. صحیفه امام، ج21، ص: 145 و 146
- - - - - - - - -
پی نوشت:
[1]. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ بِشْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عِصْمَةَ قَاضِی مَرْوَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یُتَّبَعُ فِیهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ یَتَقَرَّءُونَ وَ یَتَنَسَّکُونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ لَا یُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَ لَا نَهْیاً عَنْ مُنْکَرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ یَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعَاذِیرَ یَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَ فَسَادَ عَمَلِهِمْ یُقْبِلُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ مَا لَا یَکْلِمُهُمْ فِی نَفْسٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَوْ أَضَرَّتِ الصَّلَاةُ بِسَائِرِ مَا یَعْمَلُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ لَرَفَضُوهَا کَمَا رَفَضُوا أَسْمَی الْفَرَائِضِ وَ أَشْرَفَهَا إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ/الکافی (ط - الإسلامیة) / ج5 / باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر ..... ص : 55
[2]. أَسْمَی الْفَرَائِضِ وَ أَشْرَفَهَا إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ/الکافی (ط - الإسلامیة) / ج5 / باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر ..... ص : 55
[3]. تفسیر آیه6 سوره مبارکه احزاب،92/1/19
امام محمد باقر(علیهالسلام) امام پنجم شیعیان که کنیهاش «ابوجعفر» و «باقرالعلوم» است، در سوم صفر یا نخست رجب سال 57 هجری در مدینه به دنیا آمد. به گفته منابع، امام در سال 114 در سن 57 به دستور «هشام بن عبد الملک» خلیفه اموی مسموم و شهید شد.
امام باقر(علیهالسلام) از طرف پدر، به امام حسین(علیهالسلام) میرسد و از سوی مادر به امام حسن مجتبی(علیهالسلام). مادر ایشان فاطمه دختر امام حسن(علیهالسلام) است، برای همین است به ایشان علوی در میان علویان و فاطمی در میان فاطمیان گفته میشد[1]
امام و مبارزه با افکار منحرف یهودیان:
یکی از گروههاى خطرناکى که در زمان امام باقر(علیهالسلام) و قبل از ایشان در جامعه اسلامى حضور داشت و تأثیر عمیقى در فرهنگ آن روزگار بر جا گذاشت، یهودیان بودند. شمارى از احبار یهود که به ظاهر مسلمان شده و گروهى دیگر که هنوز به دین خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراکنده شده و مرجعیّت علمى قشرى از سادهلوحان را به عهده داشتند.
تأثیرى که آنان بر فرهنگ اسلام از خود بر جا نهادند، به صورت احادیث جعلى به نام اسرائیلیات پدیدار گشت که بیشترین قسمت این احادیث درباره تفسیر و مراتب و شئون زندگى پیامبران سلف، جعل شده بود. از جمله علماى اسلامى که این احادیث را در تألیفات خود وارد کرده، طبرى مفسر معروف است که بیشترین روایات تفسیر قرآن از منابع یهودى _ با واسطه یا بىواسطه _ نقل کرده است.
از سوی دیگر راویان فرق اسلامى سادهلوحانه از این احادیث استقبال کرده و آنها را در ابواب مختلف کتابهایشان نقل نمودند و فرهنگ خود را با آن آلوده کردند، ولى پیروان اهل بیت(علیهمالسلام) با الهام گرفتن از آنان، در مقابل این اندیشههاى انحرافى و عوامپسند، مقاومت و از آسیب آن در امان ماندند.
مبارزه با یهود در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه ائمه طاهرین(علیهمالسّلام) را به خود اختصاص داده بود. تکذیب احادیث دروغین و ساخته و پرداختهی یهودیان در مورد انبیاى الهى و مطالبى که باعث خدشهدار شدن چهره ملکوتى پیامبران خدا میشد، در برخوردهاى ائمه طاهرین(علیهمالسّلام) به خوبى دیده مىشود. در اینجا به نمونهای از آن احادیث دروغین که در قرآن نیز آمده، اشاره مىکنیم:
با شروع جمعآوری حدیث در زمان «عمر بن عبدالعزیز» یهودیان درباره پیامبران و امامان احادیثى جعل کرده و یا احادیث جعلی را در میان مسلمانان رواج دادند، طبق یکی از این احادیث جعلى، داود پیامبر به دنبال کبوترى بر پشت بام مىرود و در آنجا که مشرف بر منزل «اوریا» بود، همسر او را مىبیند و دل به او مىبندد و به منظور رسیدن به هدف خود، «اوریا» را در صف مقدم جنگ قرار مىدهد و او کشته مىشود و داود با همسر او ازدواج مىکند و ... .[2] روشن است که این روایات دروغین تا چه حد و از چه جهاتى مىتواند شخصیت داود(علیهالسلام) را به عنوان پیامبرى از فرستادگان خدا خدشهدار کند.
نمونههایی از مبارزات و انکار احادیث جعلی یهود توسط امام محمد باقر(علیهالسلام):
نمونهای از این مبارزات این است که آنها به گزارش محمد بن مسلم، از امام محمد باقر(علیهالسلام) روایت کرده است که به آن حضرت عرض کردم که: برخی از یهودیان که نزد ما هستند، گمان مىکنند که قول خداى عزّوجلّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، اهل ذکرى که در آن مذکورند، علمای یهود و نصارایند .... راوى مىگوید که: پس حضرت به دست خویش اشاره به سینه مبارک خود فرمود، و فرمود که: «ماییم اهل ذکر و ماییم سؤال شدگان».[3]
نمونه دیگر این است، یهودیانى که در جامعه اسلامى زندگى مىکردند، مىکوشیدند برترى بیت المقدس بر کعبه را به مسلمانان بقبولانند؛ از این رو در این زمینه دست به جعل احادیثى زدند و آنها را به طور گسترده در میان مسلمانان رواج دادند. زراره نقل مىکند: در خدمت امام باقر(علیهالسلام) نشسته بودم و امام در حالى که در مقابل کعبه نشسته بود فرمود: نگاه کردن به خانه خدا عبادت است. در همان حال شخصى از قبیله «بجیله» که او را «عاصم بن عمر» مىنامیدند، نزد امام آمد و گفت: «کعب الاحبار مىگوید: کعبه هر صبحگاه برابر بیت المقدس سجده مىکند».
امام فرمود: نظر تو در مورد سخن کعب الاحبار چیست؟
آن مرد گفت: سخن کعب صحیح است.
حضرت فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ مىگویید. آنگاه در حالى که به شدّت ناراحت بود فرمود: خداوند بقعهاى محبوبتر از کعبه روى زمین نیافریده است.[4]
نمونه دیگر در دوری گزیدن مسلمانان از یهودیان است. امامان شیعه میکوشیدند با صدور برخی از احکام، زمینه دوری مسلمانان از یهودیان را فراهم سازند. در همین زمینه بود که ابو بصیر، از امام محمد باقر (علیهالسلام) روایت کرده است، اگر با یهودیان دست دادید، دستتان را بشویید.[5]
امامان دیگر شیعه نیز بعدها با تعابیرى نظیر «لا تشبّهوا بالیهود: خود به یهودیان شبیه نکنید» [6] مىکوشیدند این رابطه فرهنگى نامطلوب را که میان مسلمانان و یهود به وجود آمده بود و مىرفت تا فرهنگ اصیل و غنى اسلام را به انحراف بکشاند، قطع کنند.
در نتیجه امام باقر(علیهالسلام) با محکوم کردن این احادیث و طرد آنان، از نفوذ فرهنگ نامطلوب آنان جلوگیری میکرد.
..........................................................................
پینوشت:
[1]. مصباح کفعمی522.
[2]. مجمع البیان، ج 8، ص 472؛ بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص51.
[3]. ترجمه أصول کافى، ج1، ص691.
[4].الکافی (ط - الإسلامیة)، ج4، ص240.
[5]. ترجمه أصول کافى، ج4، ص731.
[6]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج6، ص532.
امام محمد باقر(علیهالسلام) پنجمین امام شیعیان؛ نام مبارکش «محمد» ، لقب معروفش «باقر» یا «باقر العلوم» و کنیهاش «ابو جعفر» است. در سال 57 هجری قمری و در شهر مدینه؛ به دنیا آمد و در سی و نه سالگی بعد از وفات پدر بزرگوارش؛ امام سجاد(علیهالسلام) به امامت رسید. مادر گرامی آن حضرت؛ «ام عبدالله» دختر امام حسن(علیهالسلام) بود.
وفات امام باقر(علیهالسلام) در سال 114 هجری و در شهر مدینه بود، دوران امامت ایشان، هیجده سال به طول انجامید که این مدت معاصر با پنج تن از خلفای اموی بود که عبارتند از:
1. ولید بن عبدالملک.
2. سلیمان بن عبدالملک.
3. عمر بن عبدالعزیز.
4. یزید بن عبدالملک.
5. هشام بن عبدالملک.[1]
امام باقر(علیهالسلام) و دیگر معصومین(علیهمالسلام) در همهی رفتارهایشان با مردم و حضورشان در جامعه، سعی در هدایت انسانهای گمراه و اصلاح جامعهی آلوده زمان خود را داشتند که در اینجا به بعضی از تأثیرات امام باقر(علیهالسلام) میپردازیم:
1. پیریزی دانشگاه بزرگ اسلامی
پنجمین امام شیعیان، که لقب «باقر العلوم» (شکافندهی دانشها) را داشت، با وجود شرایط سختی که در زمان امامت داشت، توانست مقدمات یک مرکز علوم اسلامی را پایهگذاری کند که در زمان فرزندش امام صادق(علیهالسلام) به اوج عظمت خود رسید و شخصیتهای بزرگ علمی و بعضی از پیشوایان اهل تسنن از محضر ایشان استفاده کردند و شاگردان برجستهای هم در علوم مختلف اسلامی در مکتب آن حضرت، تربیت شدند.[2]
2. انجام مناظرات مختلف و روشنسازی حقیقت
امام باقر(علیهالسلام) برای بیداری مردم و نمودار شدن حقیقت، مناظرات متعددی با سران گروههای منحرف داشتند.[3] مانند مناظره با «نافع بن ازرق» که از خوارج بود و مناظره با اسقف بزرگ مسیحیان که این مناظره را به اختصار بیان میکنیم:
کشیشان و راهبان مسیحی با عدهی زیادی از مردم منتظر اسقف بزرگ مسیحی بودند که هر سال فقط یکبار میآمد و آنان مشکلات علمی خود را از او میپرسیدند و امام باقر(علیهالسلام) هم به طور ناشناس، در اجتماع آنها شرکت نمود.
اسقف بزرگ آنها که شخصی پیر و بسیار سالخورده بود و او را در صدر جایگاه نشاندند، رو به جمعیت کرد و با دیدن امام باقر(علیهالسلام) به ایشان عرض کرد: از ما هستید یا از امت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله)؟
فرمود: از امت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله).
پرسید: از دانشمندان آنان هستید یا از نادانان؟
فرمود: از نادانان نیستم.
عرض کرد: از شما چند سؤال میکنم.
فرمود: بپرس.
پرسید: چه طور شما ادعا میکنید که اهل بهشت غذا و آب میخورند ولى ادرار و مدفوع ندارند، چه دلیلى بر این ادعا دارید که بتوان قبول کرد.
فرمود: دلیلى که نمیتوان رد کرد، بچهایست که در رحم مادر است؛ غذا میخورد، ولى فضله ندارد.
دانشمند نصرانى گفت: مگر شما نگفتید از دانشمندان نیستم؟
فرمود: گفتم از نادانان نیستم.
عرض کرد: سؤال دیگرى دارم.
فرمود: بپرس.
پرسید: کدام ساعت از شبانه روز است که نه از روز حساب مىشود و نه از شب.
فرمود: آن ساعت بین سپیده دم تا برآمدن خورشید است که بیمار، سبک مىشود و شخص خوابیده بیدار میگردد و بیهوش به هوش مىآید.
اسقف نصرانی فریادی کشید و با ناراحتی گفت یک سؤال دیگر دارم که به خدا قسم جواب آن را نمیتوانى بدهى.
امام(علیهالسلام) فرمود: سؤال کن، ولى بدان که قسم بیمورد و دروغ خوردهاى و گنهکار هستی.
پرسید: کدام دو نفر بودند که در یک روز متولد شدند و در یک روز از دنیا رفتند یکى پنجاه سال عمر کرد دیگرى صد و پنجاه سال؟
فرمود: آن دو، «عُزَیر» و «عُزَیره» بودند که در یک روز متولد شدند همین که به سن بیست و پنج سالگى رسیدند عزیر سوار الاغ خود بود از یک ده در انطاکیه رد میشد، آن ده ویران شده بود. گفت: «در شگفتم که چگونه خداوند این مردهها را زنده میکند». خداوند او را صد سال میراند، سپس او را با الاغ و غذا و آبى که همراه داشت دو مرتبه مثل اول زنده کرد به خانهی خود برگشت و آن دو برادر بعد از بیست و پنج سال با هم از دنیا رفتند.
دانشمند نصارى به مسیحیان حاضر در آنجا گفت: از من داناتر را آوردهاید و در میان خود نشاندهاید که آبروى منرا ببرد و مفتضح نماید تا مسلمانان بدانند بین آنها کسى هست که تمام علوم ما را میداند و اطلاعاتى دارد که ما نداریم، به خدا دیگر با شما سخن نخواهم گفت، و بعد از این براى پاسخ سؤالهاى شما نخواهم نشست.[4] و در روایتی دیگر است که آن پیرمرد نصرانی، پس از شنیدن پاسخهای صحیح امام(علیهالسلام) مسلمان شد.[5]
3. شرکت در یک مسابقهی تیراندازی
هشام بن عبدالملک که میدانست با مناظرات علمی نمیتواند بر امام باقر(علیهالسلام) پیروز شود، در تصمیمی عجیب، اقدام به یک مسابقهی تیراندازی کرد. ماجرا از این قرار بود که در یکی از سالها که هشام به حج رفته بود امام باقر و فرزندش امام صادق(علیهماالسلام) هم در آن مراسم حج شرکت داشتند و حضرت صادق(علیهالسلام) در یک سخنرانى فرمود: «ستایش خداى را که محمد(صلیاللهعلیهوآله) را به حقیقت به مقام نبوت برانگیخت و ما را به وسیله او امتیاز بخشید، ما برگزیده خدا در میان مردم و بندگان و خلفای او هستیم، سعادتمند کسى است که از ما پیروى کند و شقاوتمند کسى است که مخالف و دشمن ما باشد».
وقتی این خبر به هشام رسید هیچ اقدامی نکرد، بعد از مراسم حج که به شهر خود برگشت، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) را احضار کرد و در مجلسی که سپاهیان و شخصیتهای دربار، غرق در سلاح، دو طرف او ایستاده بودند، حضرت را دعوت کرد و یک هدفی را قرار داد و بزرگان بنیامیه مشغول تیراندازی شدند.
هشام به امام باقر(علیهالسلام) گفت: ای محمد! با بزرگان خویشاوند خود تیراندازى کن. امام(علیهالسلام) فرمود: من پیر شدهام و موقع تیر اندازیم گذشته است، منرا معاف بدار. گفت به حق خدائى که ما را به دین خود و به پیامبرش(صلیاللهعلیهوآله) امتیاز بخشیده ممکن نیست، در این موقع اشاره به یکى از شخصیتهاى بنىامیه کرد و گفت کمانت را به ایشان بده.
آن حضرت، بعد از این اجبار، کمان او را گرفت و یک تیر در چله کمان گذاشت و وسط هدف را نشان گرفت چنان زد که تیر در نقطه وسط هدف جاى گرفت تیر دوم را که زد به وسط چوب تیر اول اصابت کرد، آن را شکافت تا به آهن سر تیر رسید، نه تیر پشت سر هم به هدف زد که تیر قبلى را شکافت و در دیگری داخل شدند.
هشام چنان به اضطراب افتاد که خود را نمیتوانست نگه دارد، گفت خوب زدى تو بهترین تیرانداز عرب و عجم هستى، تو که میگفتى پیرشدهاى؟ و از کار خود پشیمان شد.[6]
در نتیجه: نمونههایی که ذکر شد نشانههایی از حقانیت مکتب شیعه و رهبران معصوم این مذهب میباشد که با منطقی محکم و ساده، کاملترین دین و بهترین روش زندگی را به انسانهای حقیقتطلب و خداجو؛ نشان دادهاند.
------------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. سیره پیشوایان، ص305 و 306
[2]. همان، ص306 تا 309
[3]. الإحتجاج على أهل اللجاج(ناشر: مرتضی)، ج2، ص321 تا 327
[4]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ناشر: اسلامیه)، ج46، ص309 تا 311
[5]. الخرائج و الجرائح(ناشر: مدرسه امام مهدی)، ج1، ص291 و 292
[6]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ناشر: اسلامیه)، ج46، ص306 و 307
شیطان است دیگر، جز شیطنت، فریب، خدعه و نیرنگ انتظاری از او نمیرود. آرزویش گمراه کردن بندگان خداست و برای رسیدن به این خواستهاش، از هر راهی وارد میشود. برای هر کسی دامی پهن میکند تا او را شکار کند. البته به یک بار صید کردن هم اکتفا نمیکند، تا شکارش را از پا در نیاورد، دست بردار نیست. وقتی کسی را فریب داد و به گناهی کشاند، ول کن او نیست. باز هم دامی دیگر و همینطور دام پشت دام.
وقتی بتواند نقشهاش را روی کسی اجرا کند و او را به گناهی آلوده نماید و از صراط مستقیم به حاشیه بکشاند، دوباره تلاش میکند تا نیرنگ و نقشه دیگرش را اجرایی نماید که بسیار خطرناک هم هست. این فریبِ بعد از فریبش را گاهی طوری اجرا میکند که انسان اصلا متوجه نمیشود. از این رو، میبایست این خدعهاش را هم شناخت تا بتوان برای مقابله با آن چارهای اندیشید.
این نقشه شوم و فریبِ خطرناکش را امام جواد علیه السلام به خوبی برملا نموده و فرمودند:
« تَأخیرُ التَّوبَةِ إغترارٌ، به تأخیر انداختن توبه فریب خوردگى است.» [1]
گناه، منحرف شدن از راه راست و پیمودن مسیر غلط و اشتباه است. وقتی کسی بر اثر غفلت فریب خورده و مسیری را اشتباه میرود، تنها راه نجاتش توقف از ادامه مسیر و بازگشت فوری و سریع از راه اشتباه است. چرا که مسیر غلط را هرچه بیشتر طی کند، از مقصد و جاده اصلی و هدفش دورتر میشود.
انسان مسافری است که باید راه رسیدن به خدا را طی کند و گناه، همان فریب، سراب و کجراههای است که شیطان فراروی او به نمایش میگذارد. در این میان، کسی که بر اثر غفلت و فراموشی یاد خدا، فریب شیطان را خورده و وارد سیاه راه گناه میشود، باید فورا توبه کند و به صراط مستقیم و آغوش خداوند مهربان بازگردد. چرا که تاخیر و تعلل در توبه، که خدعه و نیرنگ شیطان است، ممکن است نتیجه و عاقبت بسیار مُهلکی داشته باشد.
تاخیر انداختن توبه و بازگشت به سوی خداوند، پیامدهای خطرناکی دارد که از آن جمله میتوان به این نکات اشاره نمود:
1- توبه، واجب فوری است؛ یعنی لازم است پس از ارتکاب گناه، بلا فاصله توبه کرد. و اینچنین تاخیر در توبه خودش گناه دیگری است.
2- تاخیر در توبه، پشت کردن به قرآن مجید است چرا که خداوند متعال میفرماید: « إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ... [اعراف/17] توبه نزد خداوند، تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه میشوند، سپس به زودی توبه میکنند...»
3- کسی از مرگ و اجل خودش خبر ندارد. و چه بسا با تاخیرانداختن توبه، در حالت آلودگی به گناه و حرکت در مسیر شیطان جان دهد.
4- وقتی لباسی آلوده میشود، اگر فورا شسته شود، آثار آلودگی آن زودتر و آسانتر از بین میرود و اگر در شستن آن تاخیر شود، چه بسا برطرف نمودن آن آلودگی بسیار مشکل شود. گناه نیز، لکه سیاهی است که روی قلب مینشیند که باید تا جاخوش نکرده آن را با توبه پاک نمود.
5- گناه اگر با توبه از بین نرود، ممکن است تکرار شده و به عادت تبدیل شود که هم هلاک کننده است و هم ترک عادت هم بسیار مشکل است.
6- گناه، گناه به بار می آورد. مبتلا شدن به هر گناهی، ممکن است انسان را به سوی گناهان بزرگتر و بیشتر بکشاند.
7- گناه، مثل باتلاق است که اگر کسی گرفتار آن شد، می بایست فورا خود را از آن نجات دهد، وگرنه ممکن است کارش به جایی بکشد که دیگر نتواند از آن خلاص شده و توفیق توبه از او سلب شود.
8- تیرگی گناه، نور ایمان را در وجود انسان به ضعیفی و حتی به خاموشی میکشاند و کسی که به این درد گرفتار شود، ممکن است دیگر نه تنها به فکر برگشت و توبه نیفتد بلکه حتی کارش به کفر و تکذیب آیات الهی هم برسد. خداوند در قرآن کریم فرموده: « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ [روم/10] سپس عاقبت کسانی که کارهای زشت انجام دادند این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را مسخره میکردند»
با این بیان همه ما وظیفه داریم از گناهان و اعمال ناشایست خویش سریعا توبه نموده و به آغوش باز و مهربان خداوند کریم پناه ببریم. باید قبل از آنکه کار از کار بگذرد، خود را چکاب کنیم، خطاها و اشتباهاتمان را بشناسیم و فورا درصدد اصلاح و توبه برآییم.
---------------------------------------
پی نوشت:
[1]. شیخ مفید، الإرشاد ، ج 2، ص 205
شاید هیچگاه خانواده اش باور نمی کردند جوان خوش سیمای آنها، صبح که از خانه خارج می شود دیگر به نزد آنها بر نمی گردد، فرزندان او هیچگاه فکر نمی کردند، ناگهان پدر خود را از دست بدهند و یتیم شوند، دوستان خانم خوش سیمایی که تا دیشب در میان جامعه خودآرایی میکرد، ناگهان متوجه می شوند که او دچار بیماری صعب العلاجی شده، چند روز بعد همه زیبایی خود را از دست می دهد و می میرد، اینها همه اتفاقاتی است که هر روز در میان اقوام، دوستان و آشنایان خود با آنها مواجه می شویم، جوانانی را می بینیم که در عنفوان جوانی ناگهان از دنیا می روند و ما از آنها تعبیر به جوانان ناکام می کنیم.
براستی آیا همه کسانی که می میرند بر اثر اتمام زمان عمر طبیعی خود می میرند یا بر اثر علت های دیگر دچار مرگ زودرس می شوند و از دنیا می روند؟
سه مطلب اساسی در قرآن درباره مرگ آمده است؛ سرنوشت حتمی همه موجودات « وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ کِتَابًا مُّؤَجَّلًا[آل عمران/145] هیچکس، جز به فرمان خدا، نمیمیرد؛ سرنوشتی است تعیین شده»، هیچکس را راه فراری از آن نیست و همه آن رادرک خواهند کرد« قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ[جمعه/8] بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد»، وقت مرگ هر کس مشخص است، نه یک لحظه تأخیری در آن دیده می شود و نه تعجیلی« إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ[یونس/49] هنگامی که اجل آنها فرا رسد، (و فرمان مجازات یا مرگشان صادر شود،) نه ساعتی تأخیر میکنند، و نه پیشی میگیرند!»
با توجه به این آیات، که میزان عمر هر کس را مشخص و از پیش تعیین شده اعلام می کند، باز سوال ما به جای خود باقی است، که آیا همه کسانی که می میرند بواسطه اتمام عمر طبیعی که خداوند برای آنها قرار داده می میرند یا برخی بر اثر عواملی، زودتر از وقتی که خداوند برای آنها مشخص کرده است می میرند؟
«اجل» در لغت به معنای «مدت معین برای چیزی»[1] است. و در فرهنگ قرآن، به دو صورت آمده است؛ اجل مسما و اجل معلق یا غیر مسما، علامه طباطبایی در ذیل آیه« هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضَىأَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ[انعام/2] او کسی است که شما را از گل آفرید؛ سپس مدتی مقرّر داشت (تا انسان تکامل یابد)؛ و اجل حتمی نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است)» می فرماید« اجل دو گونه است : یکى اجل مبهم و یکى اجل مسمى ، یعنى معین در نزد خداى تعالى، و این همان اجل محتومى است که تغییر نمى پذیرد. و به همین جهت آن را مقید کرده به( عنده - نزد خدا)و معلوم است چیزى که نزد خدا است دستخوش تغییر نمى شود، و اجل مبهم یا معلق اجلی است که تحقق آن مشروط شده به شرط خاصی که گاهی ممکن است بخاطر عدم تحقق آن شرط، در موعد مقرر فرا نرسد.»[2]
بنابراین مدت عمر نهایی هر کس نزد خدای متعال، مشخص است و تغییری نمی کند و آن را « اجل مسما» نامیده اند، اما برای رسیدن به آن حد نهایی از عمر که خداوند برای انسان مقررکرده، شرایطی گذاشته شده که هر انسانی ملزم به رعایت آنهاست و در صورت عدم رعایت آنها مدت عمر او قبل از رسیدن به آن حد نهایی پایان ی پذیرد که از آن به « اجل مبهم یا غیر مسما» نام برده شده است.
قرآن عواملی را که باعث رسیدن انسان به حد نهایی عمر یعنی اجل مسمی می شود بیان کرده است.« أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ *یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى[نوح/3و4] که خدا را پرستش کنید و از مخالفت او بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید! *اگر چنین کنید، خدا گناهانتان را میآمرزد و تا زمان معیّنی شما را عمر میدهد» از این آیه به خوبی روشن می شود که سه عامل در رسیدن به انتهای وقت مقرر شده برای عمر هر کس دخالت دارد و ترک هر یک باعث می شود تا انسان نرسیده به آخر عمر طبیعی خود از دنیا برود؛ ایمان به خدا، تقوا و اطاعت از رسولان الهی
این معنا در روایات اهل بیت(علیهم السلام) که مفسران واقعی قرآن هستند نیز ذکر شده است. از جمله روایتی است که از امام جواد(علیه السلام) ذکر شده است. حضرت می فرماید:«مَوْتُ الْإِنْسَانِ بِالذُّنُوبِ أَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالْأَجَلِ وَ حَیَاتُهُ بِالْبِرِّ أَکْثَرُ مِنْ حَیَاتِهِ بِالْعُمُرِ [3] مرگ آدمی به سبب گناهان بیشتر از مرگ به واسطه ی اَجَل است و ادام? حیاتش به سبب نیکوکاری بیشتر از حیاتش به واسط? عمر طبیعی است»
از این روایت معلوم می شود که انجام گناهان باعث کوتاهی عمر و انجام کارهای نیک و رعایت تقوای الهی باعث طول عمر انسان می شود.
امام صادق(علیه السلام) درباره تأثی گناهان بر نزدیکی اجل و مرگ زودرس به خدا پناه می برد و مفرماید:« نعوذ بالله من الذنوب التی تعجل الفناء وتقرب الآجال وتخلی الدیار وهی قطیعة الرحم والعقوق وترک البر[4] به خدا پناه می برم از گناهانی که نابودی را شتاب می دهند و مرگ ها را نزدیک می سازند و خانه ها را ویران می کنند و آنها قطع رحم و آزردن و نافرمانی پدر و مادر و ترک احسان و نیکی است.»
نتیجه آنکه مردم به سبب گناهان و ترک عبادت و تقوای الهی، دچار مرگ زودرس می شوند و پیش از آن که مرگ محتوم و قطعی آنان برسد، خودشان با دست های خود، گور خود را می کنند و از نعمت زندگی محروم می شوند و این مطلب پاسخ همان سوالی است که در ابتدای بحث مطرح کردیم.
پی نوشت:
1.راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص65 ؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج1، ص43
2.طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه 2 سوره انعام
3. علی بن عیسی اربلی،کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج2، ص 350
4.کلینی، الکافی، ط اسلامیه، ج2، ص448
خورشید سپهر عدل و داد است جواد
سر لوحه دفتر رشاد است جواد
در جود و سخا کسی به پایش نرسد
چون مظهر جود حق جواد است، جواد
امام محمدتقی(علیهالسلام) نهمین امام شیعیان در حدود سن هشت سالگی بعد از شهادت پدرشان امام رضا(علیهالسلام) به امامت رسیدند، اما همین امر در همان دوران از سوی دشمنان مغرض و برخی شیعیان جاهل مورد سوال قرار گرفت که مسئولیت سنگین و خطیر امامت و ولایت چگونه از جانب یک کودک ممکن است؟ مگر یک کودک میتواند جانشین پیامبر خدا(صلیاللهعلیهواله) باشد و پیشوایی مسلمانان را برعهده بگیرد؟
قبل از پاسخ به این سوال ابتدا باید توجه نمود که جایگاه امامت همانند پُست و مقامهای اعتباری و قراردادی نیست تا بخواهیم آن را با شرایط و مقتضیات آن بسنجیم، بلکه امامت یک مقام خدادادی و الهی است و امام تنها از جانب خداوند منصوب میگردد و تمام شرایط آن از علم، تدبیر، درایت، حکمت و.... از سوی پروردگار و لدنی میباشد و خداوند نیز میتواند این مقام را به هر که بخواهد عنایت فرماید. همچنین پیش از این، خداوند مقام نبوت و رسالت را در دوران کودکی و حتی طفولیت به پیامبران گذشته نیز عنایت کرده است. قرآن کریم درباره رسالت و نبوت حضرت یحیی(علیهالسلام) میفرماید: «یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا[مریم/12] اى یحیى کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر و از کودکى به او نبوت دادیم». در آیه دیگر حضرت عیسی(علیهالسلام) نیز از سوی خداوند در همان دوران طفولیت مأمور به سخن گفتن میگردد که این نوع سخن گفتن در گهواره بیان اعطای مقام نبوت و رسالت به اوست. قرآن کریم در بیان سخن حضرت عیسی(علیهالسلام) میگوید: «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا[مریم/30] [عیسی] گفت منم بنده خدا به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است».
«علی بن اسباط» از اصحاب امام رضا(علیهالسلام) گفت حضرت جواد(علیهالسلام) داخل اطاق شد من با دقت به قد و بالاى آن حضرت نگاه میکردم تا قیافهاش را براى مصریان بازگو کنم همین که نشست فرمود: علی خداوند همانطور که حجّت را در مورد نبوت بر مردم تمام میکند در مورد امامت نیز انجام میدهد خداوند در قرآن میفرماید:«وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا و و لما بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً» جایز است که مقام پیامبرى و رهبرى را به او بدهند در حالى که کودکى باشد (چنانچه آیه اول شاهد است) و ممکن است در سن چهل سالگى او را به این مقام مفتخر نمایند(چنانچه آیه دوم گواهى میدهد).[1]
«صفوان بن یحیى» نیز میگوید به حضرت رضا(علیهالسلام) عرض کردم ما قبل از اینکه فرزندتان ابو جعفر(حضرت جواد(علیهالسلام)) متولد شود از شما راجع به امام پرسیدیم، شما فرمودید: «خداوند به من فرزندى خواهد داد». اکنون که خدا عنایت کرده و چشم ما به جمالش روشن شده خدا نخواسته اگر به مصیبت شما و فقدان وجود عزیزتان دچار شویم، بالاخره امام ما کیست؟ ایشان به حضرت جواد(علیهالسلام) اشاره کردند. عرض کردم آقا او که هنوز سه سال بیشتر ندارد. فرمود: «چه اشکالى دارد عیسى حجّت خدا شد با اینکه کمتر از سه سال داشت».[2]
بنابراین امامت نیز همانند نبوت، به سن و سال ربطی ندارد. امام جواد(علیهالسلام) نیز یکی از امامانیست که خداوند این موهبت و عنایت خاص را در کودکی به ایشان عنایت فرموده تا ما بعد از گذشت قرنها شاهد بذل و جود بیپایان این امام همام در سرتاسر زندگی باشیم.
____________________________________
پینوشت
[1]. زندگانى حضرت امام جواد وعسگریین ع، علامه مجلسی، ص 18.
[2]. همان.